Social Icons

Yarsan

2012-10-24

تاریخ یا میژۆی کوردستان وە ویدئۆ


یارسانیان میراثگران مادها 

امپراطوری 2500 ساله‌ یا 2700 ساله؟

تاریخ   یا میژۆی کوردستان وە ویدئۆ  

The Origin Of The Kurdish Language (Mede,Median)







Kurdish History The Median Empire !


kurdistan, Where are the Kurds from Did the Kurds ever had their own State (Here the Answers)
به مطالعه‌ی تاریخ ایران باستان پرداخته‌اند، می‌دانند که مادها اولین بنیانگذار امپراطوری در ایران باستان بوده‌اند. مادها که سالیان سال زیر ظلم و ستم دولت خونخوار و متجاوز آشور زندگی می‌کردند، بعدها در حدود سالهای 728 پیش از میلاد به رهبری دیاکو، پایه‌های اولین امپراطوری در ایران را بنیاد گذاشتند. اما چرا با وجود چنین حقیقت انکارناپذیری، وقتی از تاریخ ایران صحبت می‌کنیم، این قسمت اصلی و مهم از تاریخمان که سلسله‌های بعدی، وجود خود را مدیون این امپراطوری بزرگ بودند، توسط تاریخ‌نگاران امروزی نادیده و بی‌‌اهمیت گرفته می‌شود؟! تا جایی که مبدا شاهنشاهی در ایران را، به دوران هخامنشی یعنی 2500 سال قبل نسبت می‌دهند، و متاسفانه بسیاری از ما، به عمد یا به اشتباه، این تاریخ تحریف شده را قبول کرده و بیش از 200 سال امپراطوری ماد در ایران قبل از هخامنشی را به حساب نمی‌آوریم و یا آن را بی‌اهمیت می‌دانیم، گویی که این بخش از تاریخمان، افسانه‌ای بیش نبوده‌است؟!
در این جستار، ابتدا به شرح مختصری از چگونگی پیدایش این امپراطوری بزرگ در ایران می‌پردازیم، سپس به نحوه‌ی به قدرت رسیدن دیگر سلسله‌های بعد از آن خواهیم پرداخت و در پایان، دلایل این تحریفات را تجزیه و تحلیل خواهیم کرد.


دیاکو در (۷۲۸ پ.م.) به شاهی رسید و شهر همدان(هگمتانه آن‌روزگار) را پایتخت خویش قرار داد. وی دستور ساخت هفت دیوار تودرتو و استوار را در همدان داد که درون این دیوارها باغ و بیشه و بوستان فراوانی پدید آوردند. این سازه‌ی شگفت‌انگیز پایتخت ایران آن روزگار بود. دیاکو ۵۳ سال پادشاهی کرد. مدت زمانی پس از شکست دیاکو از سارگن دوم شاه آشور، فرزند و جانشین او، فرورتیش، قدرت رهبری رابه دست گرفت و در برابر آشوریها به پا خاست.
پس از دیاکو، فرورتیش ۲۲ سال (دوره حکومت: ۶۷۵-۶۵۳ پ.م) حکومت کرد و قبایل ایرانی را به اتحاد خود در آورد. آنگاه وارد جنگ (۶۷۲ یا ۶۷۳ پ.م) با دولت آشور شد ولی در برابر آشوریها شکست خورد و کشته شد. فرورتیش بر سرزمین ماد از حدود ری تا اصفهان و آذربایجان و کرمانشاه و کردستان و همدان سلطنت می‌کرده‌ است.
پس از فرورتیش رهبری مادها را خشتریته (دوره حکومت: ۶۵۳-۶۲۵ پ.م) در دست گرفت. خشتریته اولین پادشاهی است که پادشاهی ماد را در غرب فلات ایران تشکیل داد. به دنبال حمله‌ی مجدد آشور به مادها، خشتریته برای پایان دادن به حملات اشور با مانناها و سکاها پیمان دوستی بست و عملاً با آشور وارد جنگ شد. داستان سلطنت سکاها در ماد خطا است، دولت ماد در این فاصله قدرت خود را مستحکم کرد. خشتریته در سال ۶۲۵ پ. م در گذشت.
سرانجام بعد از از خشتریته، با به پادشاهی رسیدن هووخشتره(کیاکسار مدارک یونانی)(کیخسرو را صورت افسانه‌ای هووخشتره فرمانروای بی نظیر وبی مرگ اوستا و شاهنامه می‌دانند.) بزرگ‌ترین پادشاه ماد، دولت سامی آشور برای همیشه نابود شد.
توانایی‌های او در منظم کردن ارتش و بستن توافق نامه‌های خارجی با دولتهای همسایه، او را به قدرتمندترین شاه غرب آسیا در زمان خودش تبدیل کرد. هووخشتره در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه اش را با پادشاه سکاها(آنها نیز آریایی بودند)، پروتوثیس، به اتحاد متقابل تبدیل کند.
هووخشتره ارتش خود را را به دوقسمت پیاده نظام مجهز به نیزه و سوارنظام تیرانداز (شکلی که از سکاها آموخته بود) تقسیم کرد و برای اولین بار از ارابه‌های جنگی مجهز به نیزه‌های برنده که صد سال بعد در جنگهای کورش و داریوش معروف شدند، استفاده کرد.
در این زمان، آشور بنی پال دوم، شاه نیرومند و بی رحم آشور، درگذشته بود. از طرفی، یک حکومت کلدانی جدید در بابل در حال شکل گیری بود و شاه آن، نبوپولسر، در صدد گسترش مرزهای کشورش بود و موفق شده بود بخش‌هایی از مملکت عیلام را نیز تصرف کند. هوخشثره، تصمیم به برقراری یک توافق‌نامه برعلیه آشور با نبوپولسر گرفت. در زمان حکومت هووخشتره، ماد قبایل آریازنتا و پارتاکانیان را در نواحی ری و اصفهان و دیگر قبایل ایرانی شرق را تا ناحیه‌ی گرگان به اطاعت کشاند و دولت نیرومند سراسری مادها در ایران را تشکیل داد هوخشتره سپس به پارس حمله کرد و قبایل پارس را به اطاعت در آورد.
هووخشتره شاه ماد در حمایت از بابل به آشور اعلان جنگ داد. هوخشتره در سال ۶۱۴ پ م از کوه‌های زاگرس گذشت و ضمن تسخیر آبادی‌های آشوری سر راه، شهر آشور پایتخت دولت آشور را در محاصره گرفت. پس از سقوط شهر آشور، پادشاه بابل در شهر آشور به دیدار هوخشتره آمد و در آنجا پیمان دوستی ایران و بابل تجدید شد. در سال ۶۱۳ پ م، شاه آشور در نینوا بود و این شهر نیز در سال ۶۱۲ پ. م. تسخیر شد. نیروهای ماد و بابل ، پایتخت عظیم آشور را به تصرف درآوردند و برای همیشه به تاریخ این امپراتوری بزرگ و خونریز پایان دادند.
در آغاز قرن ۶ پ. م، با شکست آشور و فتح شرق لیدیه، پادشاهی ماد تبدیل به شاهنشاهی بزرگی در آسیا شد. خاورمیانه بین دو پادشاهی نیرومند تقسیم شد: یکی دولت بابل و دیگری دولت ماد.


امپراطوری ایران در زمان مادها

در این زمان، هووخشتره بر بزرگ‌ترین شاهنشاهی غرب آسیا حکومت می‌کرد. ماد، اورارتو، آشور و سوریه زیر حکومت او قرار داشتند. پادشاهی عیلام که نیم قرن قبل به دست آشوربنی پال نابود شده بود، در دروازه‌های شرقی خود را به روی قبایل پارس باز کرده بود. پادشاه انشان، پایتخت شرقی عیلام، در این زمان یک پارسی بود و پارسیان دیگر کم کم با جامعه‌ی نوعیلامی آمیخته می‌شدند، اما هم انشان و هم بقیه‌ی پارس، خراجگذاران پادشاه ماد بودند.
دولت ماد در کار ایجاد سازمانی گسترده و دقیق و متکی بر نهادهای قدرتمند در زمینه‌های سیاسی– اقتصادی– نظامی توفیق یافت. دیاکونوف با توجه به سنگ نبشته‌ی بیستون می‌گوید که سازمان دولتی و سازمان اجتماعی پارس تحت نفوذ شدید نظامات مادها بوده‌است.
هوخشتره در کشورش دست به اقدامات عمرانی زد و هم‌زمان قلمرو خود را در شرق به رود جیهون رساند و به زودی پارس و کرمان را نیز ضمیمه‌ی کشورش کرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه‌ی سرزمین ماد هویدا است برای اولین بار در تاریخ، به زیر یک پرچم آورد. مردمانی که امروزه از تبار مادها به شمار می‌آیند عبارت‌اند از مردم سرتاسر ایران. هوخشثره بنیانگذار اولین قدرت بزرگ ایرانی بود.
ایشتوویگو یا آستیاگ (دوره حکومت: ۵۸۵ تا ۵۵۰ پ.م) واپسین پادشاه ماد و جانشین هووخشتره بود. در مورد حکومت او اطلاعات زیادی در دست نیست و بیشتر روایات یونانی به اواخر سلطنت او و نابودی حکومت ماد به دست کورش بزرگ اشاره می‌کنند.
پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه‌ی «وحدت ملی» اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهم‌ترین رویداد در تاریخ ایران به شمار آورد.
دیاکونوف، ماد را سرزمینی دانسته که به مفهوم وسیع کلمه در عهد باستان از شمال به رود ارس و کوههای البرز و از شرق به دشت کویر و از غرب و جنوب به رشته کوههای زاگروس محدود می‌گشت.
بسیاری از دانشمندان و محققان بر این نکته اتفاق نظر دارند که مادها و پارسها، همانند سکاها، پارتها، سرمتها، و دیگر تیره‌های(آریایی) ساکن در فلات ایران، از اقوام ایرانی بودند که پس از ورود به فلات ایران و ادغام شدن با این قبایل همنژاد، به ادامه‌‌ی همان تاریخ پرداختند. استاد گرانتوفسکی ضمن تشریح این موضوع، مادها، پارسها، گیلانیان، مازندرانیان، لرها، و بلوچها را از قبایل ایرانی ساکن غرب فلات ایران دانسته و در این زمینه چنین نوشته است :
« تأسیس دولت ماد که زبان رسمی آن ایرانی بود، در امر گسترش وسیع زبانی ایرانی در استانهای مختلف ایران از اهمیت خاصی برخوردار بوده است.»
برخی از زبانشناسان معتقدند که زبان کردی به طور قطع از بازماندگان زبان مادی است. اما با این حال برخی دیگر، زبان‌های ایران مرکزی را بازمانده‌ی زبان مادها می‌دانند. ولی بیشتر نظریه‌ی اول، یعنی همان زبان کردی مورد تایید است، چون کتاب اوستای زرتشت، بیشترین نزدیکی را به زبان کردی و خصوصا شاخه‌ی اورامی(هورامی) آن دارد و همه‌ی اشعار تک بیتی و فولکلوری ترانه‌های کردی، بر وزن ده هجایی، یعنی همان اوزان گاتاهای اوستا می‌باشد.
پرفسور سایس مس می‌گوید: «مادها عشایر کرد بوده‌اند و در شرق آشور سکونت داشتند و ولایات آنها تا جنوب دریای خزر ادامه داشته و زبان آنها آریایی و از نژاد خالص آریایی هستند».
جرج راولینسون آنجا که از نژاد باستانی آریایی سخن می‌راند، می‌گوید: «شاید کردها و لرهای امروز از لحاظ خصوصیات جسمانی شبیه‌تر به مادی‌های باستان باشند تا ساکنین لطیف فلات بزرگ».

با این اوصاف، هنوز نیز درباره‌ی تاریخ مادها ابهامات زیادی وجود دارد و از بین رفتن یا کمبود آثار مربوط به این دوره از تمدن ایران باستان، کار را برای ما مشکل‌تر ساخته‌است. اما آنچه که میتوان دریافت، این است که سرزمین ماد یکی از نخستین جایگاه‌های آریائیان در فلات ایران بوده است. 

امپراطوری ایران در زمان هخامنشیان
واقعیت امر این است که، سلسله‌های بزرگی در طول تاریخ امپراطوری ایران، به قدرت رسیدند، سلسله‌هایی چون ماد، هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان. اما به قدرت رسیدن هیچ‌کدام از آنها، به معنای این نبود که خود را از یکدیگر جدا بدانند. برای مثال ساسانیان برسر قدرت با اشکانیان جنگیدند اما هدف آنها، تنها کسب قدرت و اعمال سیاستهای بهتر و سازنده‌تر در ایران بود، درست مانند انقلابهایی که امروزه در بسیاری از کشورها برای بهتر شدن وضعیت جامعه رخ می‌دهد. چون اشکانیان نیز در اواخر حکومت خود، همواره دچار نبردهای داخلی بودند که برخی میان اعضای خاندان اشکانی برای رسیدن به شاهی و برخی دیگر بر اثر شورش‌های فرمانروایان محلی بود. این مشکلات داخلی، اشکانیان را به مرور زمان ضعیف کرد. در این دوران رومیان که اشکانیان را دچار آشوب‌های داخلی می‌دیدند از فرصت استفاده کرده و پیاپی دست به تهاجم به مرزهای ایران می‌زدند. به غیر از نبردی که اردوان پنجم با رومیان کرد، در همه‌ی نبردهایی که در این دوره میان ایران و روم درگرفت برتری با رومیان بود و آنان در همه‌ی این نبردها، خرابی‌های زیادی را باعث شدند. این مشکلات بحران‌های اقتصادی را نیز در بر داشت، ارزش پول اشکانیان به شدت پایین آمد. به این ترتیب در زمان پادشاهی اردوان پنجم دولت اشکانی از همه نظر آماده‌ی سقوط بود. و ما شاهد آن هستیم که بعد از به قدرت رسیدن ساسانیان، بیش از 4 سده و تا زمان حمله‌ی اعراب، ایران در اوج قدرت و شکوفایی بود.

ساسانیان که کردتبار بودند، خود را ادامه دهنده‌ی امپراطوریهای قبل از خود می‌دانستند و طبق منابع تاریخی، نوادگان آنها به هخامنشیان برمی‌گردد.
«لمبرت» به نقل از «رشید یاسمی»می‌گوید: نه تنها کردهای پارس بزرگترین پشتیبان قدرت نظامی و جنگی ساسانیان بودند، بلکه اردشیر اول، موسس امپراطوری، خود یک کرد بود. او می‌گوید: ساسان پدر بزرگ اردشیر با «رام بهشت» از کردهای مازنجان ازدواج کرد که بنا به عقیده استخری، یکی از پنج طایفه‌ی کرد پارس بود. فرزندشان بابک از خویشاوندی و پیوندهای کردی خود استفاده کرد و فرزندش اردشیر را به عنوان حاکم دارابگرد فرستاد، که مرکز چوپانان، یا شبانکاره بود. اتحادیه بزرگ عشایر که بازنجان به آن تعلق داشت، در شورش اردشیر علیه اردوان پنجم(آخرین پادشاه اشکانی)، حامی اصلی او بوده‌اند، بعد از اینکه اردشیر خود را شاه شاهان اعلام کرد، اتحادیه‌ی بزرگ عشایر به او یاری کرد. اردوان نامه‌ی توهین آمیزی به اردشیر نوشت؛ این نامه توجه ما را به اصل و نصب کردی اردشیر جلب می‌کند« یعنی تو پای از گلیم خویش بیرون نهادی و مرگ را به جانب خویش خواندی. کردنژاد که در چادر کردها پرورده شده‌ای ترا که رخصت داد که آن تاج را بر سر گذاردی.»(لمبرت،1367 :102 )
لمبرت ضمن اینکه کردهای فارس را با لرها و بختیاری‌ها نزدیک می‌داند، می‌نویسد: « قطعی‌ترین همه‌ی اینها، این حقیقت است که واژه‌ی کرد در زبان فارسی و متون عربی صرفاً به معنی چادرنشین است و بر هیچ نوع ویژگی نژادی دلالت نمی‌کند. در این حالت است که نامه‌ی اردوان پنجم توهین آمیزتر می‌گردد. چون در آن، وی، اردشیر را یک چادرنشین نادان خطاب می‌کند.»(لمبرت، 1367 :103)
اما در بخشی از كارنامه‌ی اردشير بابكان كه کتابی است از دوران ساسانیان، این نظریه‌ی لمبرت که کرد بر نژاد دلالت ندارد، رد می‌شود. در این بخش چنين آمده است: «و ساسان شپان پاپك بود و همواره با گوسپندان بود و از تخمه‌‌ی دارای دارايان(داریوش هخامنشی) و اندرش خدايی الاسكندر بگريز و نهان روشی بود و با كرد شپانان بسر می‌برد ....» بنابراين منظور از اين عبارت "كرد شپانان" يعنی شپانانی كه از تبار كرد بوده‌اند و مسلما منظور از واژه‌ی "كرد" در متن‌های سده‌ی سوم هجری به بعد نیز چيزی غير از نژاد كردی نيست. متاسفانه برخی از تاریخ نویسان و محققان غربی، بر این عقیده‌اند که واژه‌ی کرد بر نژاد دلالت نمی‌کند و به معنای کوچ‌گران و چادرنشنیان است، اما این به دور از منطق و استدلال درست است. زیرا همانطور که در کارنامه‌ی اردشیر بابکان می‌بینیم، کرد در واژ‌ه‌ی "کرد شپانان"، به تبار و نژادی خاص دلالت می‌کند. بعلاوه آنکه در کتب تاریخی یونان بارها به مردمانی با نام کردوک و کاردوخ اشاره شده‌است. «استرابون»جغرافيدان و مورخ يونان باستان در چند قرن پيش از ميلاد درباره‌ی چگونگی تربيت و پرورش بدنی جوانان كرد می‌نويسد: «جوانان ايرانی را چنان تربيت می‌كنند كه در سرما و گرما و بارندگی، تاب و توان داشته،‌ ورزيده باشند. اينها را كردك (kardak) گويند».

«بدليسی» در شرفنامه (تاريخ مفصل کردستان) در مورد لفظ کرد می‌گويد: «لفظ کرد تعبير از شجاعت است چراکه اکثر شجاعان روز گار و پهلوانان نامدار از اين طايفه برخاسته‌اند، مانند رستم زال که در ايام حکومت پادشاهی کی‌قباد می‌زيسته از طايفه‌ی اکراد بوده و چون تولد او در سيستان بوده‌، به رستم زابلی اشتهار يافته است. و کسانی چون آرش کمان‌گير(در زبان کردی کرمانجی آرش به معنی آتش سياه می‌باشد، آرش مخفف کلمه‌ی آررش است، آر به معنی آتش و رش نيز به معنی سياه)، فريدون(فريدون درزبان کردی به‌ معنای عالم، دانشمند و کسی‌ که بيشتر می‌داند است، فری به معنی خيلی‌زياد و دون به معنی دانستن و فهميدن)، بهرام چوبين، ميلاد و فرهاد کوه‌کن همگی کرد بوده‌اند».
فردوسی در شاهنامه‌ی خود که آنرا با الهام از اساطیر ایرانی سروده‌است، کردها را از نژاد جوانانی می‌داند که از دام ظهاک رهانیده شده و به کوهستان پناه بردند:
همی بنگرید این بدان آن بدین ــــ ز کردار بیداد شاه زمین 
از آن دو یکی را بپرداختند ــــ جزین چاره ای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسپند ــــ بیامیخت با مغز آن ارجمند 
یکی را به جان داد زنهار و گفت ــــ نگر تا بیاری سر اندر نهفت 
نگر تا نباشی به آباد شهر ــــ تو را از جهان دشت و کوه است بهر
به جای سرش ز آن سری بی بها ــــ خورش ساختند از پی اژدها
ازین گونه هر ماهیان سی جوان ــــ ازیشان همی یافتندی روان 
چو گرد آمدی مرد ازیشان دویست ــــ بر آن سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بدیشان بزی چند و میش ــــ سپردی و صحرا نهادند پیش 
کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد ــــ که ز آباد ناید به دل برش یاد
با این تفسیر می‌توان گفت که کرد در اصل صفتی بوده که به مردم این بخش از ایران می‌داده‌اند و به معنای دلیر و پهلوان می‌باشد. جالب است که هنوز نیز صفت پهلوان برای مردمان زاگرس و خصوصا کردها به کار می‌رود و واژه‌‌ی "گرد" نیز مطمئنا با واژه‌ی کرد همریشه است.

تا اینجا در مورد چگونگی به قدرت رسیدن این سلسله‌ها در ایران، به اختصار شرح داده شد. و اما در رابطه با این تحریف و دروغ تاریخی، و اینکه تمام اختلافات سیاسی و فرهنگی امروز در جامعه‌ی ایران را به این بخش مبهم و کور از تاریخ ایران ربط می‌دهند، به تجزیه و تحلیل می‌پردازیم.
چیزی که در این میان غیر منطقی و نادرست نمود می‌کند، از بین رفتن تمدن یا امپراطوری مادها توسط پارسها یا همان کورش بزرگ است که به نظر واقعیت ندارد و روایات یونانی در اینباره، منبع تاریخ‌نگاران شده‌است که در این مورد بیشتر به خیالپردازی می‌پردازند تا تاریخ‌نگاری. مثلا هرودوت می‌گويد كه کورش نوه‌ی «آستياگ» آخرين شاه ماد بود كه آستياگ بعد از خوابی كه ديد او را به وزيرش سپرد تا او را از بین ببرد، اما او كوروش را به چوپانی داد. و بعدها كوروش توانست آستياگ را به زير بكشد و فرمانروايی را از دست او خارج كند. اين داستان هرودوت دقيقا برگرفته از اسطوره‌ی كيخسرو است. كيخسرو نيز به همين صورت متولد می‌شود!
در سال‌نامه‌ی بابلی نبونید نیز چنین آمده: «شاه آستیاگ، سپاهش را فراخواند. آنان بسوی کوروش، شاه اَنشان به پیش تاختند تا به نبردی پیروزمندانه با او در آیند. اما سپاهیان آستیاگ بر شاه خود شوریدند. او را به زنجیر کشیده و به کوروش سپردند. آنگاه کوروش، بسوی کشور هگمتانه پیش تاخت و سرای پادشاهی او را تصرف کرد». حتی اگر این نوشته را بپذیریم، باز تغییری در اصل موضوع ایجاد نخواهد کرد، چون طبق این نوشته مشخص می‌گردد که آستیاگ آغازگر نبرد با کورش بوده و نه تنها درگیری صورت نگرفته، بلکه سپاهیان ماد خود حاضر به تسلیم کردن او به کورش بوده‌اند و درواقع آنها با رضایت خود شاهی را به کورش انتقال داده‌اند. وگرنه چگونه ممکن است که مادها با دست خود حاضر به نابودی خود بوده باشند؟! و باز طبق همین نوشته(نبونید)، می‌توان دریافت که این تنها یک تغییر سیاسی در امپراطوری ایران آن روزگار بوده، که نارضایتی آستیاگ را به همراه داشته، اما همه‌‌ی بزرگان ماد و هخامنشی بر سر آن به توافق رسیده‌ بودند. چون همه می‌دانیم که کورش از مادر مادی و نوه‌ی خود آستیاگ و از پدر منتسب به منطقه‌ی پارس بود و جد پدریش(هخامنش) در زمان امپراطوری ماد، شاه پارس بود و به همین خاطر او وارث برحق تاج و تخت شاهی بعد از آستیاگ بود و پس از رسیدن به قدرت به احترام جدش هخامنش، خود را شاه هخامنشی نامید نه شاه پارس و هیچگاه خود را از ماد جدا ندانست و حتی زمانی که به شاهی رسید به مانند مادها لباس برتن کرد. در تأييد اين مطلب گزنفون تعريف می‌كند: «كورش لباس مادی را اقتباس كرد و از خانواده‌اش خواست تا لباس مادی بپوشند. او در اوّلين بار كه از قصر خود بيرون آمده بود، لباس‌های مادی به رنگ‌های ارغوانی، سياه و سرخ پررنگ را به سرداران داد و برای ترغيب مردم، به كسانی كه جامه‌ی مادی می‌پوشيدند، امتيازاتی داد. حُسن اين لباس آن است كه معايب بدن را می‌پوشاند و اشخاص را بزرگ‌تر و شكيل‌تر می‌نماياند». هرودت نیز می‌نویسد: «ماد و پارس زبان یکدیگر را می‌فهمیدند، بعلاوه وضع لباس و پوشش مردم پارس و ماد باهم شباهت تام داشته».

از این تعاریف می‌توان استنباط کرد که گفته‌های مبنی بر نابودی تمدن و امپراطوری بزرگ ماد توسط پارس، چیزی جز تحریف تاریخ نیست و می‌خواهند با واقعی جلوه دادن آن، ماد و پارس را دشمن یکدیگر نشان داده و منشأ اختلافات سیاسی امروز در ایران را، به آن دوران نسبت دهند، تا مردم ساده‌ای که از تاریخ خود چیزی جز تحریف واقعیت نشنیده‌اند، یقین پیدا کنند که این دشمنی، ریشه در تاریخ این سرزمین دارد و به دوران معاصر برنمی‌گردد و با این حربه، جدایی و نفاق را در بین آنها به وجود آورند، که متاسفانه تا به امروز نیز در این راه، کم و بیش کامیاب بوده‌اند.
پارس نه به معنای نام یک تمدن جدا از تمدن ماد، بلکه تنها نام منطقه‌ای از جنوب ایران( استان فارس کنونی) بوده‌است که در زمان امپراطوری ماد، هر منطقه شاه خود را داشته و همه‌ی این شاهان در زیر چتر فرماندهی شاه‌ شاهان یا همان شاه ماد، حکومت می‌کرده‌اند. و هخامنش جد پدری کورش نیز در زمان مادها، شاه منطقه‌ی پارس بود که در آن دوران خراج‌گذار ماد محسوب می‌شدند.
کورش به قدرت رسید چون پدربزرگش آستیاگ فرزند پسری نداشت، از این رو کورش که نوه‌ی دختری او بود، طبیعتا جانشین بعد از او می‌شد و او خود را ادامه دهنده‌ی همان امپراطوری، یعنی امپراطوری ماد می‌دانست و همانطور که قبلا نیزاشاره شد، تنها به احترام جد پدریش، هخامنش که شاه پارس بود، خود را کورش هخامنشی نامید.
اگر به گفته‌ی برخی از تاریخ‌نویسان، این اقدام کورش، خیانت بر علیه امپراطوری ماد بوده‌است، پس چرا در زمان او هیچ‌گونه شورشی آنگونه که در زمان داریوش بزرگ به وقوع پیوست، صورت نگرفت؟! و ممکن نیست، امپراطوری ماد به آن بزرگی و عظمت، به یکباره و بدون هیچ مقاومتی و به سادگی از بین برود، مگر آنکه مادها خود را با هخامنشیان یکی دانسته و خود خواسته باشند که ادامه‌ی این امپراطوری را به دست کورش بسپارند.

در تورات بارها از شاهان ماد سخن رفته است و از اقوام اورارتو، مانا و سکا نیز به عنوان تابعان دولت پادشاهی ماد یاد شده است.
کتاب تورات، همواره نام پارس و ماد را در کنار هم آورده و داریوش و کورش بزرگ را «داریوش مادی» و «کورش مادی» ذکر کرده است. در کتاب دانیال، قانون و شریعت ایران به صورت «‌شریعت مادیان و پارسیان» و «‌قانون مادیان و پارسیان» آمده است. در تورات، کتاب استر، شخصیتهای درجه اول ایران «مادی و پارسی» نامیده شده‌اند. در این کتاب چنین آمده است: «هفت رئیس پارسی و مادی بودند که روی پادشاه (خشایارشاه) را می‌دیدند و در مملکت به درجه‌ی اول می‌نشستند».
حتی داریوش نیز، حکومت خود را پارس نمی‌خواند و آنرا حکومت هخامنشی می‌نامید. تنها یونانیان در کتب خود، ایران را پارس می‌نامیدند چون پایتخت هخامنشیان در پارسه(تخت جمشید) بود.
در کتیبه‌ی بیستون، داریوش همواره نام پارس و ماد را در کنار هم می‌آورد و حدود سی بار نام ماد ذکر گردیده و آنها را از یکدیگر جدا نمی‌داند. دلیل شورشهایی که در زمان داریوش به وقوع پیوست کاملا واضح است و او در کتیبه‌ی بیستون به خوبی آنها را شرح می‌دهد. دلیل این شورشها در زمان داریوش، کشته‌ شدن پسران کورش، یعنی بردیا و کمبوجیه بود که باعث شد تا هرج و مرج در سراسر ایران به وجود آید و هرکس خود را به دروغ شاه و جانشین کورش معرفی کند.
بردیا توسط برادرش کمبوجیه به قتل رسید:"بند 10 – داريوش شاه گويد: اين است آنچه به وسيله من کرده شد پس از اينکه شاه شدم. کمبوجيه نام پسر کوروش از ما، او اينجا شاه بود. همان کمبوجيه را برادری بود بردی‌ نام، هم مادر و هم پدر با کمبوجيه. پس از آن کمبوجيه آن بردی را بکشت، به مردم معلوم نشد که بردی کشته شده. پس از آن کمبوجيه رهسپار مصر شد، مردم نا فرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسيار شد هم در پارس، هم در ماد، هم در ساير کشورها."
کمبوجیه نیز در راه بازگشت از مصر، به دست خود کشته شد و داریوش در بند 11 از کتیبه‌ی بیستون به آن اشاره کرده‌است: "پس از آن کمبوجيه به دست خود مرد." به همین خاطر در سراسر سرزمین ایران و در هر منطقه که شاه کوچکی حکومت می‌کرد، در صدد به قدرت رسیدن و تصاحب مقام شاه‌ شاهان برآمد و گئومات مغ نیز یکی از این شورشیان بود که خود را به دروغ، بردیا فرزند کورش و جانشین وی نامید و برعلیه داریوش شورش کرد تا قدرت را تصاحب نماید."بند 11 – داريوش شاه گويد: پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. او از پ ئيشی يا وودا ( پی شياووادا ) برخاست. کوهی است ارکديش ( ارکادری ) نام. چون از آنجا برخاست از ماه وی‌يخن1، چهارده روز گذشته بود. او به مردم چنان دروغ گفت که: من بردیا پسر کوروش برادر کمبوجيه هستم. پس از آن مردم همه از کمبوجيه برگشته به سوی او شدند، هم پارس، هم ماد، هم ساير کشورها. شاهی را برای خود گرفت. از ماه گرم پد 92 روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کمبوجيه به دست خود مرد."
سپس داریوش در بند 12 می‌گوید:"نبود مردی، نه پارسی، نه مادی، نه هيچ کس از تخمه‌ی ما که شاهی را از گئومات مغ باز ستاند. مردم شديداً از او می‌ترسيدند که مبادا مردم بسياری را که پيش از آن بردیا را شناخته بودند بکشد. بدان جهت مردم را می‌کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردیا پسر کوروش نيستم. هيچ کس يارای گفتن چيزی درباره‌ی گئومات مغ را نداشت تا من رسيدم. پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم. اهورا مزدا به من ياری ارزانی فرمود. از ماه باگاديش 103 روز گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايی را که برترين مردان دستيار او بودند کشتم. دژی سيک ی ووتيش 4، نام سرزمينی نی‌سای نام در ماد آنجا او را کشتم. شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورا مزدا من شاه شدم. "

اگر به بند 12 دقت کرده باشید، درخواهید یافت که داریوش بزرگ، ماد و پارس را از یک تخم و نژاد می‌داند و این نشانگر آنست که ماد و پارس تنها نامی‌ بوده که به دو منطقه‌ی جغرافیایی که کاملا همریشه و هم‌زبان بوده‌اند، اطلاق می‌شده است، همانگونه که امروزه نیز هر منطقه، نام مخصوص به خود را داراست.
این شورشها تنها در مناطق ماد نبود بلکه در منطقه‌ی پارس، شوش و بابل نیز کسانی برای تصاحب تاج و تخت، دست به شورش زدند.
داریوش در کتیبه‌ی بیستون، همواره به اهورامزدا سوگند یاد می‌کند که همه‌ی آنچه‌را که نوشته راست است و حقیقت دارد و خطاب به آیندگان و کسانی که این کتیبه را بعدا می‌خوانند، می‌گوید که آنرا دروغ نپندارید و بدانید که راست است:"بند 6- داريوش شاه گويد: اين است آنچه من کردم. به خواست اهورا مزدا در همان يک سال کردم. تو که از اين پس اين نبشته را خواهی خواند، آنچه به وسيله‌ی من کرده شده تورا باور شود. مبادا آن را دروغ بپنداری." و در بند 7- داريوش شاه گويد: "اهورا مزدا را گواه می‌گيرم که آنچه من در همان يک سال کردم اين راست است نه دروغ ."
همه‌ی ما می‌دانیم که در آیین زرتشت، دروغ یکی از بزرگترین گناهان است و پیروان این آیین تا جایی که توانسته‌اند خود را از دروغ‌ دور نگه‌داشته‌اند. مطمئنا و همانگونه که خود داریوش نیز می‌گوید، او این کتیبه را برای آیندگان که ما باشیم نگاشته. با اینکه در بند 20، داريوش شاه می‌گويد: "به خواست اهورا مزدا اين نبشته را من به طريق ديگر نيز نوشتم. بعلاوه به زبان آريايی بود، هم روی لوح، هم روی چرم تصنيف شد. اين نبشته به مهر تأييد شد. پيش من هم نوشته و هم خوانده شد. پس از آن من اين نبشته را همه جا در ميان کشورها فرستادم مردم پذيرا شدند." اما داریوش برخلاف مکتوبات دیگری چون نسخه‌های خطی و گل نوشته‌‌ها که به مرور زمان از بین رفته و یا مورد تحریف قرار می‌گیرند، با زیرکی آنرا بر فراز کوه مقدس بیستون یا بغستان نگاشته و بعد از اتمام کتیبه دستور داده‌ است تا پایین آنرا تراش بزنند تا برای همیشه از این بلاها به دور بماند.
جالب است که با وجود چنین سند معتبری، برخی از دانشمندان معاصر، برای نمونه آلبرت امستد آشورشناس آمریکایی عقیده دارند، مردی که بر کمبوجیه شورید برادر واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گئومات نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد.!! اینجاست که مشخص می‌گردد، غربی‌ها برای رسیدن به اهداف خود که همانا چیزی جز نابودی این تمدن نیست، از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند و با اتهام دروغ‌گویی به داریوش، درصدد بی‌اعتبار کردن این سند تاریخی هستند! اگر الان بعد از گذشت 2500 سال از قدمت این کتیبه، این دانشمندان به ظاهر باهوش، به سادگی پی به دروغ او برده‌اند، بی‌گمان مردم آنزمان نیز آنرا دروغ دانسته‌اند، پس دیگر چه لزومی به نوشتن این کتیبه بوده‌است؟!
حتی هرودوت نیز در اینباره می‌‌گوید: «گئومات یا بردیای دروغین پس از دستیابی به تاج و تخت، تمام زنان کمبوجیه را به همسری گرفت. یکی از این زنان فیدمیا، دختر اتانس (هوتن) یکی از تواناترین نجبای ایران بود. اولین کسی که پس از هفت ماه فرمانروایی، به گئومات ظنین شد که او فرزند کوروش نیست بلکه مرد شیادی است، اتانس بود. او از دختر خود پرس‌و‌جو کرد و دخترش نتیجهٔ تحقیق را به پدر اطلاع داد. اتانس یک دستهٔ شش نفره از نجبای ایران را که به آنها اطمینان داشت، در شوش تشکیل داد و با ورود داریوش از پارس تصمیم اتخاد شد که او را نیز در گروه خویش وارد سازند. این هفت تن با هم قسم خوردند که برای دفع غاصب اقدام کنند. هرودوت این قیام را قیام هفت یار نام نهاده‌است.»

در سنگ نبشته‌ای دیگر از داریوش در تخت جمشید، که خط‌شناسان فرانسوی آنرا ترجمه‌ کرده‌اند، دعای او را می‌بینیم که از اهورامزدا می‌خواهد این سرزمین را از دشمن، خشکسالی و دروغ محافظت کند و این نیز نشان‌ دهنده‌ی آنست که او تا چه اندازه از دروغ متنفر بوده‌است و آنرا باعث نابودی سرزمینش می‌دانسته‌است. پس مسلما چنین انسانی نمی‌توانسته که دروغ‌گو باشد، همانگونه که هرودوت نیز به روشنی به این رویداد پرداخته‌ و این سند نیز، بر گفته‌‌‌های داریوش درباره‌ی گئومات مغ، صحه می‌گذارد.
بی شک نظر اینگونه دانشمندان(آلبرت امستد) دروغ و بی‌اساس است نه سخنان مکتوب داریوش بزرگ، و هدف آنها چیزی جز فریب مردم نیست. داریوش آنرا برای آیندگان نوشته نه برای زمان خود، تا ما امروز با حقیقت تاریخ خود آشنا گشته و گمراه نگردیم. و شاید می‌دانسته روزی خواهد رسید که دشمنان با حیله و دروغ، کمر به نابودی تاریخ سرزمینش خواهند بست، پس به این فکر افتاده که راستی‌ها را بر فراز کوه مقدس بیستون حک کند و اهورامزدا را شاهد بگیرد.
پس با توجه به کتیبه‌ی بیستون که کسی قادر به تحریف آن نبوده و همچنان بعنوان سندی معتبر بر بیستون نقش بسته و نیز با توجه به منابع دیگری چون کتاب مقدس یهودیان و حتی برخی از منابع یونانیان، می‌توان دریافت که اختلاف بین پارس و ماد، تنها نتیجه‌ی تحریفات تاریخی‌، خصوصا در 100 سال اخیر بود‌ه‌است، که دولتمردان معاصر ایران به خاطر مقاصد سیاسی خود و نیز خوش‌خدمتی به اربابانشان(دولتهای استعمار)، به آنها در این زمینه یاری رسانیده‌اند. و الی این دو قوم نه تنها از یکدیگر جدا نبوده‌اند بلکه حتی زبان آنها نیز یکی بوده و آن زبان کهن اوستایی یا همان زبان مادی و آریایی است که کتیبه‌ی بیستون گواه این ادعاست. و به صراحت می‌توان گفت که سلسله‌ی هخامنشیان ادامه دهنده‌ی همان امپراطوری ماد بوده‌ و تنها نام امپراطوری به هخامنشی تغییر پیدا کرده‌است، که در این دوره، این تمدن بزرگ ایرانی، قدرتمندتر از قبل به گسترش و اشاعه‌ی تمدن خود به دیگر نقاط جهان مبادرت می‌ورزد.
مجموعه دلایلی که در بالا ذکر شد، باعث شده تا ما دچار مسائل ضد و نقیض در تاریخ خود شویم و در این بین دروغ‌ پردازی‌های برخی از مورخان یونانی که خود از دشمنان تمدن ایرانی بودند، مزید برعلت شده و امروزه با کشف آثار تاریخی در ایران، بسیاری از دروغهایشان برای ما آشکار وحقایق برای ما روشن می‌گردد. در حالیکه متاسفانه، امروزه تاریخ ما بیشتر بر اساس همین منابع روایتی یونانی و تفسیر هدفإدار برخی از دانشمندان معاصر غرب، به رشته‌ی تحریر درآمده‌ است و ما در کتب درسی از روی این منابع سرشار از دروغ به مطالعه‌ی تاریخ خود می‌پردازیم. تاریخی که تنها در چند سطر کوتاه، به امپراطوری بزرگ مادها پایان می‌دهد و بلافاصله بدون هیچ توضیح قانع کننده‌ای و با این تفاسیر بی‌اساس، این قدرت منقرض گشته و جای خود را به سلسله‌ی هخامنشی می‌دهد و تاریخ به ظاهر اصلی ما، از این سلسله آغاز می‌گردد؟؟!!

برخلاف کسانی که معتقدند، امپراطوری ماد به دست پارسها از بین رفت، باید گفت که هخامنشیان ادامه دهنده‌ی همان امپراطوری بزرگ بودند و در واقع این سلسله‌ها با اتحاد و یکپارچگی در دوره‌ای از تاریخ، تمدن بزرگ ایرانی را به نقطه‌ی اوج خود رساندند و این تمدن بزرگ، بعد از حمله‌ی اسکندر مقدونی و انقراض سلسله‌ی هخامنشیان رو به نابودی تدریجی نهاد، چون بعد از این حمله‌ بود که آن تمدن کهن و باستانی به تصاحب یونانیان درآمد و اصالت و قداست گذشته‌ی خود را از دست داد، هرچند به کلی از بین نرفت و در دوره‌‌های بعد یعنی در زمان اشکانیان و ساسانیان نیز به حیات خود ادامه داد و فراز و نشیبهای بسیاری را طی نمود، اما به خاطر همین نفوذ بیگانگان و سرانجام با پیدایش دینهایی چون مانی و مزدک در ایران، پایه‌های امپراطوری ساسانی که بر اصول آیین زرتشتی استوار بود نیز به تزلزل در آمد و موجبات جنگها و کشمکش‌های داخلی را رقم زد که سرانجام اعراب از همین اختلافات داخلی ایرانیان بیشترین استفاده را بردند و با بهره‌گیری از این اختلافات داخلی و حمله‌ به این سرزمین، برای همیشه به این امپراطوری بزرگ خاتمه‌ بخشیدند.
متاسفانه امروزه آنچه که از تاریخ ایران باستان در مدارس و دانشگاهها تدریس می‌شود، سرشار از دروغ و تحریف است و لازم است که دوباره تاریخمان را از نو و به دور از تحریف و دروغ، بازنویسی کنیم.
در عصر معاصر، در دوران پهلوی‌ها، تحت نفوذ استعمارگران غربی که هدفی جز اختلاف و تفرقه در بین ایرانیان و نابودی این تمدن بزرگ نداشته و ندارند، تاریخ امپراطوری و تمدن ایران، به زمان به قدرت رسیدن کورش بزرگ نسبت داده شد و رسما جشن 2500 ساله‌ را برگذار کردند، تا عملا امپراطوری مادها را که اولین بنیانگذار امپراطوری ایرانی در تاریخ بوده‌اند و کورش نیز خود را از آنها جدا نمی‌دانست، نادیده گرفته و آنرا محو کنند و با این کار نشان دهند که در حقیقت اختلاف بزرگی بین این دو سلسله وجود داشته‌است!!! و این همان استفاده‌ی ابزاری و سیاسی استعمارگران از تاریخ ایران باستان است که با بهر‌ه‌گیری از این مهره‌های دست‌نشانده‌ی خود، در طول یک قرن اخیر، توانسته‌اند این تاریخ جعلی را به خورد مردم ایران بدهند واین در دراز مدت باعث به وجود آمدن حس خودبرتر بینی‌ عده‌ای(فارس‌ها)، نسبت به دیگر ایرانیان شده‌است و نتیجه‌ی این تاریخ جعلی، آنست که امروز هموطنان فارس‌زبان ما، خود را به عنوان میراث‌داران واقعی کورش معرفی کنند و فرهنگ خود را اصیل‌ترین فرهنگ ایرانی و خود را صاحب اصلی این سرزمین بدانند و به دیگر فرهنگهای اصیل و کهن این سرزمین به دیده‌ی حقارت نگاه کنند. و این همان اختلافی‌ است که امروزه گریبان‌گیر ما ایرانیان شده و باعث گردیده تا ما در ذهن خود از کورش تصویری را بسازیم که با وجود بزرگ منشی واقتدارش، در حق مادها خیانت کرده و باعث نابودی آنها شده‌است. بطوریکه باورمان شده، او جد بزرگ فارس‌زبانان امروزیست، و آنها بازماندگان و نمایندگان راستین او هستند و همان سیاستهای او را دنبال می‌کنند! در حالیکه این کاملا نادرست است و حقیقت این است که کورش نه نماینده‌ی کسانی بانام فارس، بلکه پادشاهی بود که به همه‌ی ایرانیان تعلق داشت و به عنوان اولین پادشاه از سلسله‌ی هخامنشی، توانست امپراطوری ایران را نسبت به زمان مادها، وسعت بیشتری دهد و ادامه‌ دهنده‌ی امپراطوری ماد بود نه بنیان‌گذار اولین امپراطوری در ایران. و بایسته است که به این تحریف بزرگ خاتمه داده و تاریخ ایران را از نو نوشت و از امپراطوری 2700 ساله‌ی ایران گفت نه 2500 ساله.

ملتی که تاریخ و گذشته‌‌ی خود را نداند محکوم به نابودی است.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar