«تقدیم به روان پاک کیانوش آسا که یارسانی کردستان بود»
به کوشش کامران تکوک
یارسان ورا،یارسان ورا
رای حق راسین، برانن ورا
پاکی وراسی ونیسی و رداقدم و قدم تا و منزلگا
رای حق راسین، برانن ورا
پاکی وراسی ونیسی و رداقدم و قدم تا و منزلگا
سلطان اسحاق یا به تعبیر کُردی آن «سان سهاک» حاصل ازدواج شیخ علی عیسا پسر بابا همدانی و خاتون دایراک رمزبار درسال 675 هجری قمری در روستای برزنجه از بخش حلبچهی استان سلیمانیهی عراق دیده به جهان گشود. او مقدمات ادب وعربیت را نزد ملاالیاس شهرزوری در شهر شهرزور فراگرفت وتا زمان مرگ پدرش در روستای برزنجه زندگی میکرد. اما پس از درگذشت پدر به سبب اختلافی که مابین او و برادرانش بوجود آمد مجبور به ترک برزنجه شد و به اورامان کوچ کرد و تا پایان زندگی در دیهی شیخان روز و روزگار گذراند و به ارشاد وهدایت مردم و خرقه پوشانیدن برتن رهپویان راه حقیقت پرداخت.
بر طبق آگاهیهایی که از دفاتر مسلک یارسان به ما رسیده است بسیاری از کسانی که به خدمت سلطان رسیدهاند واز دست او خرقه گرفتهاند و مریدش شدهاند، یا آوازهی او به گوششان رسیده و یا براثر کشش و جذبهی درونی و الهام باطنی او را یافتهاند. از همین رو میتوان درمیان کسانی که دارای کلام هستند و به درجهای از معنویت دسترسی پیدا کردهاند کة سخنان آنها بعنوان کلام مقدس در دفاتریارسان برجای مانده است، به اسامی کسانی از هند و چین و بخارا و سیستان و شیراز و... برخورد و این مهم با توجه به موقعیت ژئوپلتیکی مکانی که سلطان درآن سکونت داشته بسیار جالب توجه است و میتواند نمایانگر جذبه و کشش شخصیت و مسلک او در دیدهی پیروان خاص مکتب یارسان باشد.
درباره تولد سلطان و برگزیده شدنش برای به کمال رساندن مسلک یارسان دریکی از دفاتر خطی آمده است که پس از ناپدید شدن «بابا نا اوس» جاف یاران او به اورامان و سپس بواسطهی بروز جنگی که مابین آنها و صبوره فرمانروای اورامان در میگیرد به برزنجه میروند. سه تن از آنها به نامهای(داود، بنیامین، موسی) درخانهی شیخ عیسا برزنجهای ساکن میشوند و بواقع درخدمت او در میآیند. به پیشنها د این سه تن شیخ عیسا که دارای اهل وعیال و به تعبیر امروزی آدم کُلفت باری بوده است به خواستگاری دختر حسین بیگ جلد از بزرگان کردستان میرود. حسین بیگ برای سرگرفتن این وصلت شرط سنگینی پیشنهاد میکند و تعداد زیادی گوسفند و اسب و گاو میخواهد. صبح روز بعد حسین بیگ هنگامی که ازخواب بیدار میشود گردا گرد خانهاش را پوشیده از گله و رمه میبیند بنابراین تسلیم خواستهی سه درویش صاحب کرامت میشود و دخترش را به خانهی شیخ عیسا روانه میکند.
پس از چندی درویشان که سرگرم کشاورزی بودند پاره نوری را میبینند که از آسمان نزدیک دایراک خاتون که دربوستان نشسته سقوط میکند. دراین هنگام دایراک آبستن بوده و پس از چندی فرزندی به دنیا میآورد که نام او را «اسحاق» میگذارد. درویشان یا همان پیرموسی، پیربنیامین و پیر داود که سپس تر سه تن از هفت تن دین یارسان را تشکیل میدهند در ناصبهی این کودک فر و شکوه اهورایی را میبینند و درمییابند که او مظهرالوهیت است. این روایت، داستان سه مغی که از مشرق به سوی بیتاللحم رفتند تا مژدهی تولد مسیح و نوری که بواسطهی زایش او در آسمان مشاهده کرده بودند را به مردم بدهند، فرا یاد میآورد.
چنین به نظر میرسد که سلطان علاوه برسیر انفس گشت وگذاری در آفاق هم داشته است. در بعضی از منابع آمده است که سلطان پس از فراگیری علوم مقدماتی به منظور تکمیل تحصیلات خود راهی نظامیهی بغداد میشود و سپس برای تحصیلات بیشتر به دمشق میرود و سرانجام به برزنجه و شیخان باز میگردد. اما این نظر در بین پیروان آئین یارسان پذیرفته نیست زیرا پیروان این آئین علم سلطان را ذاتی میدانند. آیت اله مردوخ در تاریخ کردستان سلطان را نوادهی امام زینالعابدین و برادر حمزهی نجار میداند. از دیدگاه تاریخی این نظر درست نیست و سلطان اسحاق فرزند شیخ عیسا برزنجی همدانی و نوادهی سید بابا علی همدانی میباشد. در چگونگی تجلی ذات حق در نهاد سلطان روایتهای دیگری هم در بین اهل حق رایج است. دریکی دیگر از این روایتها به این نکته اشاره میشود که شیخ عیسا از فرزندش سلطان میخواهد که با همدیگر به سفر حج بروند. هنگامی که در خانهی خدا شیخ عیسا نشانههایی از شکوه و مرتبت ویژهی سلطان را میبیند و میخواهد که بدان گواهی بدهد زبانش بسته میشود و جان به جان آفرین تسلیم میکند. در داستان دیگر و بنا بر نوشتههای یکی از سرانجامهای خطی که استاد صفیزاده درمقدمهی کتاب نامهی سرانجام از آن یاد میکند شیخ عیسا همراه کاروانی قصد زیارت خانهی خدا را میکند. کاروانیان درحوالی حلوان او را جا میگذارند و میروند و او به سبب فتور و سستی ناشی از پیری نمیتواند به کاروان برسد بنابراین دل آزرده وغمگین میشود و قطرات اشک از چشمانش جاری میگردد. دراین هنگام نوری درآسمان میبیند و ندائی او را خطاب قرار میدهد که برخیز و به خانه برگرد تو دیگر حاجی شدهای. شیخ عیسا به شهرزور بر میگردد و وقتی به خانهاش می رسد سه درویش را بر در سرای خود میبیند و سه درویش را به خانه میبرد و مابقی روایت همانند داستانی که بالاتر بدان اشاره شد پیش میرود تا سلطان اسحاق پا به عرصهی وجود میگذارد. طبعا معجزاتی هم در بین پیروان آئین یارسان برای سلطان قائل هستند و در دفاتر هم به آنها برمیخوریم. مانند درست کردن یخ درتاریکی مطلق و یا روانه کردن داود برای نجات پیربنیامین وپنج یار کشتی نشین او.
اما یکی ازاین معجزات(که آن را از یکی دوستان یارسانیم شیندهام و بنابرگفتهی او ازمتن دفاتراست) هنگامی است که سلطان با برادرش میکائیل در قایقی برروی رودخانهی سیروان هستند. میکائیل به سلطان میگوید تو که مدعی هستی مظهرالوهیتی از خودت معجزهای نشان بده و برای من که گرسنه هستم همین الان غذایی فراهم کن.
سلطان دستش را داخل آب رودخانه سیروان میبرد و یک ماهی از آن بیرون میآورد. مدت کمی آن را دردستانش نگه می دارد وبه حالت پخته شده به میکائیل میدهد. دراین هنگام ماهی دیگری به دادخواهی نزد سلطان میآید و فریاد تظلم سر میدهد که: سلطان تو جفتم را ازمن جدا کردی. سلطان رو به میکائیل میکند و میگوید: ماهی را که خوردی استخوانش را سالم نگه دار. بعد ازآنکه غذای میکائیل تمام میشود استخوان ماهی را سالم به سلطان برمیگرداند. سلطان دوباره او را به همان صورت اول در میآورد و نزد جفتش به آب باز میگرداند.
به هرترتیب روایاتی که بدانها اشاره شد به نوعی میتولوژی نحوهی به رسالت رسیدن سلطان را بیان میکنند و برای دریافتن پیشینه و ریشهی مسلک یارسان میباید به سیری در تاریخ ایران و بویژه نهضتها ی مقاومت ملی و ایدئولوژیکی پس از تازش تازیان به ایران زمین پرداخت.
طبعا پس از فروپاشی بیرونی( زیرا فروپاشی نظام شاهنشاهی ساسانی دیرگاهی بود که ازدرون آغاز شده و تباهی و فساد و پرداختن به تجملات همچون موریانه پایههای این شاهنشاهی را خورده بود) شاهنشاهی ایران توسط اعراب نخستین واکنش و احساسی که گریبان ایرانیان را گرفت ناباوری و حیرت بود و حاصل این ناباوری و بهت به تعبیر استاد زرینکوب چیزی نبود مگر دو قرن سکوت. بنابراین در دو قرن اول ایرانیان بیشتر بصورت جنبشها و قیامهای مسلحانه در برابراعراب ایستادگی میکردند و پس از آن در قرون سوم و چهارم بود که لب به سخن گشودند و با فرهنگ و ایدئولوژی جدید به تعبیر فلسفی وارد تضاد دیالکتیکی شدند و توانستند عصرزرین فرهنگ ایران را رقم بزنند و درفلسفه و کلام و عرفان و ریاضی و شعر و ادب خوش بدرخشند. عصری که پس از گذشت قرنها شکوه وعظمت آن هر ایرانی صاحب ذوقی را به وجد میآورد و نکتهی جالب توجه این است که ما ایرانیان پس از چنین رنسانس درخشانی وارد عصر فلسفهی اسکولاستیک میشویم و قرنها درآن دست و پا میزنیم و فلاسفه و بویژه متکلمین ما یا ارسطو را بغدادی میکنند و یا در زمان حاضر با خوانش شتابزده فلسفهی غرب به این نتیجه میرسند که هگل تفاوت میان قضیه سالبه و قضیه موجبه را متوجه نشده است (ارسطوی بغداد – محمدرضا فشاهی) و البته چیستی و چرایی این سکون و واماندگی میتواند موضوع پژوهشها و کندوکاوهای بسیاری قرار بگیرد.
پس از تسلط تازیان بر ایران شاید بتوان چهار گونهی رفتاری تاثیرگذار درشیوهی برخورد و پذیرش و یا عدم پذیرش ایرانیان با دین و فرهنگ جدید مشاهده کرد. (ناگفته نگذارم که این تقسیمبندی از دیدگاه راقم این سطور و برای بهتر بیان شدن مفاهیم منظور نظر این نوشتاراست) نوع رفتار نخست متعلق به کسانی بود که به دین اسلام ایمانی خالصانه و با تعصب داشتند و آن را پذیرفته بودند و اعتقاد و ایمان آنها به حدی بود که حتا زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را خوار میشمردند و معتقد بودند چون پیامبراسلام درمیان اعراب ظهورکرده و قرآن به زبان عربی نازل شده است بنابراین زبان عربی بر زبان پارسی مزیت وبرتری دارد وحتا تا آنجا پیش میرفتند که پارسی را زبان عوام میدانستند. ازنامآوران این گروه میتوان به زمخشری و ابوحاتم رازی و ثعالبی اشاره کرد. (چالش میان عربی و فارسی– دکترآذرتاش آذرنوش)
دسته و یا گونهی دومی که در نحوهی برخورد ایرانیان با ایدئولوژی جدید میتوان نام برد کسانی بودند که مفاهیم و مینههای(این تعبیررا ازاستاد مرتضی ثاقب فر وام گرفتهام) فرهنگ و دین کهن آنها را آنچنان که باید ارضاء نمیکرد و طبعا با ورود دین اسلام پس ازچند نسل (بد نیست بدانیم که قرنی پس ازورود اسلام به ایران کمتراز ده درصد مردم ایران به اسلام گرویده بودند– ستیز و سازش– جمشیدکرشاسب چوکسی) به این دین گرویدند وایمان آنها بسیار صادقانه بود و جنبهی فردگرایانه داشت. این گروه از نظر هویت مذهبی تغییر یافته بودند ولی ازنظر ملی و فرهنگی بسیار آداب و رسوم گذشته را دوست میداشتند و خویش را ایرانی میدانستند و نه عرب و به ایرانی بودن خویش میبالیدند و با تسلط تازیان بر ایران زمین مخالف بودند. درخشانترین نمایندگان شعر و ادب وعرفان ایران را که بواقع روح و نماد آگاهی ملی ایرانیان هستند، میتوان از این گروه دانست و نهضت شعوبیه هم بواقع از دل چنین برداشت و طرز تلقی از دین اسلام نضج گرفت وشروع به بالیدن کرد. شعوبیان برتری را با توجه به آمیزههای قرآنی در پرهیزگاری میدانستند و نه نژاد و قوم. گروه سوم کسانی بودند که هم با استیلای فیزیکی غیر ایرانیان برسرزمین اجدادیشان مخالف بودند و هم تسلط ایدئولوژیکی آنها را بر نمیتافتند. شاخص ترین نمایندهگان این گروه را میتوان خرمدینان دانست. اما گروه چهارم کسانی بودند که صرفا برای منافع و مطامع و برای همرنگ شدن با جماعت به کیش جدید گرویده بودند. در همیشهی تاریخ این گروه حضوری فعال و پررنگ داشتهاند. تمامی ریاکاران وسالوسان و نیزجباران وستمکارانی که بنام دین و دینگستری و یا به هراسم و یا ایسم دیگری دست به کشتار مردم بیگناه میزنند را میتوان ازاین گروه دانست. بواقع میتوان گفت هنوزهم مردم ایران با گروه اول و چهارم مشکلات فراوانی دارند.
اما گروه دوم و سوم اتفاق نظر مشترکی بنام ایران داشتند ودر بعضی تقسیم بندیهای تاریخی این همراهی و همسرشتی گروه دوم وسوم در خصوص عشق به ایران با نگاه دیگری بیان شده است. به گونهی که مثلا شعوبیه و خرمیه و سپیدجامگان را همگی در سلک پیروان و قیام کنندگان علوی قرار دادهاند با این تفاوت که پسوند تند رو را برای بعضی از آنها به کار بردهاند. البته این همخوانی را میتوان مابین گروه اول و دوم هم در خصوص هویت مذهبی مشترک دید که در این جا موضوع سخن ما نیست. در واقع میتوان گفت که ایرانیان سه راه برای مبارزه با اعراب در پیش گرفتند 1-قیامهای سیاسی 2- قیام علیه آیین اسلام و تعمد درتخریب آن 3- قیام اجتماعی و ادبی(تاریخ ادبیات درایران - استاد زنده یاد ذبیح اله صفا) دربین سه دسته قیامهای فوق یک همگونی اساسی وجود داشت وآن دشمنی با خلیفهی تازی بغداد و تنفر از استیلای تازیان برایران زمین بود. این طرز تفکر موجب بوجود آمدن پایداری نظامی درمرحلهی اول و پایداری فرهنگی درمرحلهی بعدی شد. بواقع این ایستادگیها و مستحیل نشدن در فرهنگ و زبان قوم غالب در ایران قرون دوم و سوم شرایطی را بوجود آورده بود که تمامی خاندانهای ایرانی نسب خود را به شاهان ایران کهن میرساندند. فیالمثل صفاریان به ساسانیان و سامانیان به بهرام چوبین و ابومنصور عبدالرزاق سپهسالار طوس- که دستور تدوین شاهنامهی منثوری را داد که مرجع کار فردوسی بزرگ در سرودن شاهنامه قرارگرفت- نسب خود را به اسپهبدان ایران میرساند و دیگران هم درست یا نادرست چنین ادعاهایی داشتند. در زمینهی خداینامهها هم وضعیتی مشابه نسبسازی وجود داشت و بازارآن سخت داغ و پر رونق بود. بعنوان نمونه حمزهی اصفهانی مورخی که کتاب «سنی ملوکالارض والانبیا» را به سال 351هجری قمری نوشته است هشت نسخه خداینامه درخانهی خود داشته است.
بنابراین وجود یک چنین تب و تاب و نا آرامی درروح ایرانی ست که عصر زرین فرهنگ واندیشه ی ایران زمین را رقم می زند و ماحصل آن خلق آثار ارزشمندی است که پایه ی زرین فرهنگ و تمدن ایران سپنتایی را بنا می کند.
بد نیست نگاهی اجمالی به سلسله قیامهای ایرانیان پس از تسلط اعراب به ایران بیندازیم وسپس به موضوع اصلی این نوشتار یعنی چگونگی شکلگیری آئین یارسان بپردازیم.
پس ازمرگ یزدگرد که طبعا نا امیدی و یاس مطلقی بر روح و روان ایرانیان از آن جهت که بتوانند شاهنشاهی ساسانی را دوباره احیا کنند و دشمن متجاوز را از کشور برانند، واستقلال ملی خویش را دوباره به دست بیاورند، حکمفرما کرد، اولین قیامی که در برابر حکام مسلط بر ایران رخ داد در پارس و خوزستان بود. این سلسله قیامها تا سال 222 هجری به صور گوناگون ادامه داشت که به صورت فهرستوار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- قیامهای خوارج درخوزستان و پارس بسال 38 هجری
- زنبیل خارجی در سیستان بسال 66 هجری
- خیزش شیعیان در میانرودان بسال 127 هجری و فتح کوفه
- شورش بهآفرید بسال 129
- خیزش بزرگ ابومسلم خراسانی که منجر به برانداختن دودمان امویان و روی کارآمدن عباسیان شد بسال 130 هجری
- قیام سنباد به خونخواهی ابومسلم خراسانی بسال 137 هجری (ناگفته نماند که پس از مرگ ناجوانمردانهی ابومسلم شورشها و قیامهایی که رخ میداد به بها نهی خونخواهی او بود).
- قیامهای مردم تبرستان بویژه خیزش «وندیداد قارن پسرهرمز»
- قیام سپیدجامگان به رهبری «مقنع» ازسال 159 تا 166 هجری
- قیام بزگ بابک خرمدین که بیش از 22 سال با سه خلیفه تازی ستیزید و پس از او هم خیزش مازیار پسر قارن در تبرستان از سال 222 تا 224 هجری
- قیام بزرگ و خونین بردگان بینالنهرین که درتاریخ به قیام زنج مشهور گشته است به رهبری «علی بن محمد برقعی» درخوزستان
- قیام قرمطیان تحت رهبری «حمدان قرمط» درعراق سفلی و «ابوسعید جنابی» درجنوب. (در کتاب تاریخ فلسفهی اسلامی آمده است که: میان مذهب قرامطه و سبک اجتماعی مزدک و بابک، ارتباطی استوار بود...)
بنابراین با اندک دقتی میتوان دریافت که ایرانیان با تسط تازیان بر ایرانزمین بسیار مشکل داشتهاند و همواره به دنبال رهایی از زیر یوغ ظلم وستم خلفای تازی و کارگزاران سفاک آنها بودهاند. از همین روی با پیدایش طاهریان که به نظر برخی مورخین اولین خاندان ایرانی نیمه مستقل به شمار میآیند ایرانیان اندکی به خواسته و آرزوی خویش رسیدند. پس ازطاهریان که توسط یعقوب لیث بساط حکومت آنها برچیده شد، توجه به فرهنگ پارسی با آغاز حکومت یعقوب لیث رواج و گسترشی پیدا کرد. در تاریخ سیستان دربارهی خواندن شعر به زبان عربی در حضور یعقوب لیث و واکنش او آمده است که «.... چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمد و صیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت...» این داستان میتواند نمایانگر توجه ویژهی یعقوب لیث به زبان و فرهنگ پارسی باشد. اما مهمترین و فرهنگسازترین خاندانی که درشرق ایران به حکومت رسید و گسترهی حکمرانی آن خراسان بزرگ را شامل میشد حکومت سامانیان بود که مدت 110 سال دوام آورد و دستاوردهای شگفت فرهنگی برای ایران فراهم ساخت که با توجه به اینکه موضوع سخن ما نیست از آن در میگذریم و به بحث در بارهی شاخهی مقاومت نظامی دربرابر تازیان و بویژه خرمدینان میپردازیم.
اولین باری که نامی از خرمدینان توسط مورخین اسلامی برده میشود به سال 118 هجری است که شخصی بنام «خداش» دین خرمی را تبلیغ میکند و گروندگانی نیز مییابد و بدست اسدبن عبداله عامل خراسان به سختی به قتل میآید. مقدسی درکتاب آفرینش و تاریخ خرمدینان را شاخهای از مزدائیان میداند و معتقد است خود را در زیر پردهی اسلام مخفی میکنند وادامه میدهد که «پرهوسیها وترهات بی اندازه و مقدار دارند». ابن الندیم درالفهرست میگوید»... خرمیه دو صنفند خرمیان پیشین که محمره نامیده میشوند و درنواحی جبال میان آذربایجان و ارمنییه و بلاد دیلم و همدان منتشرند و میان اصفهان و بلاد اهواز، وایشان اصلا مجوس بودند، بعد این مذهب پدید آمد و رئیس ایشان مزدک قدیم است... اما خرمیان بابکی رئیس ایشان بابک خرمی است«.
در مجملالتواریخ و الانساب سمعانی و الکامل فیالتاریخ ابن اثیر و بسیاری دیگر از کتابهای تاریخی مطالب فراوانی در بارهی خرمدینان آمده است که شاید یکی از وجوه همسانی تمامی آنها ذکر ویژگی اباحت و دست یازیدن به هرکاری ازروی هوا و هوس باشد. متاسفانه چیزی که در این میان هیچ نامی از آن برده نشده است غیرت و حمیت و مردانگی خرمدینان و ایستادگی آنها در برابر دشمنان ایران و فرهنگ ایران زمین است. روشن نیست که اگر بخواهیم قول این تاریخنویسان را درخصوص هوسرانی و خودسری خرمدینان باور کنیم چگونه میتوانیم جمع اضدادی مابین دلاوری آنها و سست عنصری و رخوت ناشی از هوسرانی به دست بیاوریم. ازطرف دیگرغالبا کسانی که تسلیم تمنیات تن و هوا و هوس هستند در همه جای دنیا و بویژه درجوامع بسته و تک مذهبی خود را در زیرسپر مذهب رسمی و پذیرفته شده پنهان میکنند و نه درجامه و قالب نیروهای مخالف و بقول فرنگیان «اپوزیسیون» زیرا اصولا و ماهیتا دغدغه و جان و جنم گرفتن چنین مواضعی را ندارند. نکتهی دیگری که درقول این تاریخنویسان میتوان بدان برخورد این است که خرمدینان همان باز ماندگان یا پیروان مزدک هستند. مزدک در عهد قباد ساسانی که تمامی امکانات کشور در دست موبدان و وابستگان به خاندان سلطنتی بود، دعوت به نوعی اصلاحات اجتماعی کرد و قباد نیز دین او را پذیرفت اما موبدان و بزرگان دربار که منافع خود را در تضاد با آموزههای او میدیدند دست به کار شدند و در عهد خسرو انوشیروان (که لقب عادل را نیز یدک میکشد) مزدک و به روایتی هشتاد هزار نفر از پیروانش را در یک روز کشتند. فردوسی داستان ظهورمزدک را به زیبایی درشاهنامه بیان میکند و نحوه و طرز بیان فردوسی نمایانگراین مهم است که چرا کتاب او را خردنامه میخوانند:
بیامد یکی مرد، مزدک بنام
سخنگوی و با دانش و رای وکام
درباره تولد سلطان و برگزیده شدنش برای به کمال رساندن مسلک یارسان دریکی از دفاتر خطی آمده است که پس از ناپدید شدن «بابا نا اوس» جاف یاران او به اورامان و سپس بواسطهی بروز جنگی که مابین آنها و صبوره فرمانروای اورامان در میگیرد به برزنجه میروند. سه تن از آنها به نامهای(داود، بنیامین، موسی) درخانهی شیخ عیسا برزنجهای ساکن میشوند و بواقع درخدمت او در میآیند. به پیشنها د این سه تن شیخ عیسا که دارای اهل وعیال و به تعبیر امروزی آدم کُلفت باری بوده است به خواستگاری دختر حسین بیگ جلد از بزرگان کردستان میرود. حسین بیگ برای سرگرفتن این وصلت شرط سنگینی پیشنهاد میکند و تعداد زیادی گوسفند و اسب و گاو میخواهد. صبح روز بعد حسین بیگ هنگامی که ازخواب بیدار میشود گردا گرد خانهاش را پوشیده از گله و رمه میبیند بنابراین تسلیم خواستهی سه درویش صاحب کرامت میشود و دخترش را به خانهی شیخ عیسا روانه میکند.
پس از چندی درویشان که سرگرم کشاورزی بودند پاره نوری را میبینند که از آسمان نزدیک دایراک خاتون که دربوستان نشسته سقوط میکند. دراین هنگام دایراک آبستن بوده و پس از چندی فرزندی به دنیا میآورد که نام او را «اسحاق» میگذارد. درویشان یا همان پیرموسی، پیربنیامین و پیر داود که سپس تر سه تن از هفت تن دین یارسان را تشکیل میدهند در ناصبهی این کودک فر و شکوه اهورایی را میبینند و درمییابند که او مظهرالوهیت است. این روایت، داستان سه مغی که از مشرق به سوی بیتاللحم رفتند تا مژدهی تولد مسیح و نوری که بواسطهی زایش او در آسمان مشاهده کرده بودند را به مردم بدهند، فرا یاد میآورد.
چنین به نظر میرسد که سلطان علاوه برسیر انفس گشت وگذاری در آفاق هم داشته است. در بعضی از منابع آمده است که سلطان پس از فراگیری علوم مقدماتی به منظور تکمیل تحصیلات خود راهی نظامیهی بغداد میشود و سپس برای تحصیلات بیشتر به دمشق میرود و سرانجام به برزنجه و شیخان باز میگردد. اما این نظر در بین پیروان آئین یارسان پذیرفته نیست زیرا پیروان این آئین علم سلطان را ذاتی میدانند. آیت اله مردوخ در تاریخ کردستان سلطان را نوادهی امام زینالعابدین و برادر حمزهی نجار میداند. از دیدگاه تاریخی این نظر درست نیست و سلطان اسحاق فرزند شیخ عیسا برزنجی همدانی و نوادهی سید بابا علی همدانی میباشد. در چگونگی تجلی ذات حق در نهاد سلطان روایتهای دیگری هم در بین اهل حق رایج است. دریکی دیگر از این روایتها به این نکته اشاره میشود که شیخ عیسا از فرزندش سلطان میخواهد که با همدیگر به سفر حج بروند. هنگامی که در خانهی خدا شیخ عیسا نشانههایی از شکوه و مرتبت ویژهی سلطان را میبیند و میخواهد که بدان گواهی بدهد زبانش بسته میشود و جان به جان آفرین تسلیم میکند. در داستان دیگر و بنا بر نوشتههای یکی از سرانجامهای خطی که استاد صفیزاده درمقدمهی کتاب نامهی سرانجام از آن یاد میکند شیخ عیسا همراه کاروانی قصد زیارت خانهی خدا را میکند. کاروانیان درحوالی حلوان او را جا میگذارند و میروند و او به سبب فتور و سستی ناشی از پیری نمیتواند به کاروان برسد بنابراین دل آزرده وغمگین میشود و قطرات اشک از چشمانش جاری میگردد. دراین هنگام نوری درآسمان میبیند و ندائی او را خطاب قرار میدهد که برخیز و به خانه برگرد تو دیگر حاجی شدهای. شیخ عیسا به شهرزور بر میگردد و وقتی به خانهاش می رسد سه درویش را بر در سرای خود میبیند و سه درویش را به خانه میبرد و مابقی روایت همانند داستانی که بالاتر بدان اشاره شد پیش میرود تا سلطان اسحاق پا به عرصهی وجود میگذارد. طبعا معجزاتی هم در بین پیروان آئین یارسان برای سلطان قائل هستند و در دفاتر هم به آنها برمیخوریم. مانند درست کردن یخ درتاریکی مطلق و یا روانه کردن داود برای نجات پیربنیامین وپنج یار کشتی نشین او.
اما یکی ازاین معجزات(که آن را از یکی دوستان یارسانیم شیندهام و بنابرگفتهی او ازمتن دفاتراست) هنگامی است که سلطان با برادرش میکائیل در قایقی برروی رودخانهی سیروان هستند. میکائیل به سلطان میگوید تو که مدعی هستی مظهرالوهیتی از خودت معجزهای نشان بده و برای من که گرسنه هستم همین الان غذایی فراهم کن.
سلطان دستش را داخل آب رودخانه سیروان میبرد و یک ماهی از آن بیرون میآورد. مدت کمی آن را دردستانش نگه می دارد وبه حالت پخته شده به میکائیل میدهد. دراین هنگام ماهی دیگری به دادخواهی نزد سلطان میآید و فریاد تظلم سر میدهد که: سلطان تو جفتم را ازمن جدا کردی. سلطان رو به میکائیل میکند و میگوید: ماهی را که خوردی استخوانش را سالم نگه دار. بعد ازآنکه غذای میکائیل تمام میشود استخوان ماهی را سالم به سلطان برمیگرداند. سلطان دوباره او را به همان صورت اول در میآورد و نزد جفتش به آب باز میگرداند.
به هرترتیب روایاتی که بدانها اشاره شد به نوعی میتولوژی نحوهی به رسالت رسیدن سلطان را بیان میکنند و برای دریافتن پیشینه و ریشهی مسلک یارسان میباید به سیری در تاریخ ایران و بویژه نهضتها ی مقاومت ملی و ایدئولوژیکی پس از تازش تازیان به ایران زمین پرداخت.
طبعا پس از فروپاشی بیرونی( زیرا فروپاشی نظام شاهنشاهی ساسانی دیرگاهی بود که ازدرون آغاز شده و تباهی و فساد و پرداختن به تجملات همچون موریانه پایههای این شاهنشاهی را خورده بود) شاهنشاهی ایران توسط اعراب نخستین واکنش و احساسی که گریبان ایرانیان را گرفت ناباوری و حیرت بود و حاصل این ناباوری و بهت به تعبیر استاد زرینکوب چیزی نبود مگر دو قرن سکوت. بنابراین در دو قرن اول ایرانیان بیشتر بصورت جنبشها و قیامهای مسلحانه در برابراعراب ایستادگی میکردند و پس از آن در قرون سوم و چهارم بود که لب به سخن گشودند و با فرهنگ و ایدئولوژی جدید به تعبیر فلسفی وارد تضاد دیالکتیکی شدند و توانستند عصرزرین فرهنگ ایران را رقم بزنند و درفلسفه و کلام و عرفان و ریاضی و شعر و ادب خوش بدرخشند. عصری که پس از گذشت قرنها شکوه وعظمت آن هر ایرانی صاحب ذوقی را به وجد میآورد و نکتهی جالب توجه این است که ما ایرانیان پس از چنین رنسانس درخشانی وارد عصر فلسفهی اسکولاستیک میشویم و قرنها درآن دست و پا میزنیم و فلاسفه و بویژه متکلمین ما یا ارسطو را بغدادی میکنند و یا در زمان حاضر با خوانش شتابزده فلسفهی غرب به این نتیجه میرسند که هگل تفاوت میان قضیه سالبه و قضیه موجبه را متوجه نشده است (ارسطوی بغداد – محمدرضا فشاهی) و البته چیستی و چرایی این سکون و واماندگی میتواند موضوع پژوهشها و کندوکاوهای بسیاری قرار بگیرد.
پس از تسلط تازیان بر ایران شاید بتوان چهار گونهی رفتاری تاثیرگذار درشیوهی برخورد و پذیرش و یا عدم پذیرش ایرانیان با دین و فرهنگ جدید مشاهده کرد. (ناگفته نگذارم که این تقسیمبندی از دیدگاه راقم این سطور و برای بهتر بیان شدن مفاهیم منظور نظر این نوشتاراست) نوع رفتار نخست متعلق به کسانی بود که به دین اسلام ایمانی خالصانه و با تعصب داشتند و آن را پذیرفته بودند و اعتقاد و ایمان آنها به حدی بود که حتا زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را خوار میشمردند و معتقد بودند چون پیامبراسلام درمیان اعراب ظهورکرده و قرآن به زبان عربی نازل شده است بنابراین زبان عربی بر زبان پارسی مزیت وبرتری دارد وحتا تا آنجا پیش میرفتند که پارسی را زبان عوام میدانستند. ازنامآوران این گروه میتوان به زمخشری و ابوحاتم رازی و ثعالبی اشاره کرد. (چالش میان عربی و فارسی– دکترآذرتاش آذرنوش)
دسته و یا گونهی دومی که در نحوهی برخورد ایرانیان با ایدئولوژی جدید میتوان نام برد کسانی بودند که مفاهیم و مینههای(این تعبیررا ازاستاد مرتضی ثاقب فر وام گرفتهام) فرهنگ و دین کهن آنها را آنچنان که باید ارضاء نمیکرد و طبعا با ورود دین اسلام پس ازچند نسل (بد نیست بدانیم که قرنی پس ازورود اسلام به ایران کمتراز ده درصد مردم ایران به اسلام گرویده بودند– ستیز و سازش– جمشیدکرشاسب چوکسی) به این دین گرویدند وایمان آنها بسیار صادقانه بود و جنبهی فردگرایانه داشت. این گروه از نظر هویت مذهبی تغییر یافته بودند ولی ازنظر ملی و فرهنگی بسیار آداب و رسوم گذشته را دوست میداشتند و خویش را ایرانی میدانستند و نه عرب و به ایرانی بودن خویش میبالیدند و با تسلط تازیان بر ایران زمین مخالف بودند. درخشانترین نمایندگان شعر و ادب وعرفان ایران را که بواقع روح و نماد آگاهی ملی ایرانیان هستند، میتوان از این گروه دانست و نهضت شعوبیه هم بواقع از دل چنین برداشت و طرز تلقی از دین اسلام نضج گرفت وشروع به بالیدن کرد. شعوبیان برتری را با توجه به آمیزههای قرآنی در پرهیزگاری میدانستند و نه نژاد و قوم. گروه سوم کسانی بودند که هم با استیلای فیزیکی غیر ایرانیان برسرزمین اجدادیشان مخالف بودند و هم تسلط ایدئولوژیکی آنها را بر نمیتافتند. شاخص ترین نمایندهگان این گروه را میتوان خرمدینان دانست. اما گروه چهارم کسانی بودند که صرفا برای منافع و مطامع و برای همرنگ شدن با جماعت به کیش جدید گرویده بودند. در همیشهی تاریخ این گروه حضوری فعال و پررنگ داشتهاند. تمامی ریاکاران وسالوسان و نیزجباران وستمکارانی که بنام دین و دینگستری و یا به هراسم و یا ایسم دیگری دست به کشتار مردم بیگناه میزنند را میتوان ازاین گروه دانست. بواقع میتوان گفت هنوزهم مردم ایران با گروه اول و چهارم مشکلات فراوانی دارند.
اما گروه دوم و سوم اتفاق نظر مشترکی بنام ایران داشتند ودر بعضی تقسیم بندیهای تاریخی این همراهی و همسرشتی گروه دوم وسوم در خصوص عشق به ایران با نگاه دیگری بیان شده است. به گونهی که مثلا شعوبیه و خرمیه و سپیدجامگان را همگی در سلک پیروان و قیام کنندگان علوی قرار دادهاند با این تفاوت که پسوند تند رو را برای بعضی از آنها به کار بردهاند. البته این همخوانی را میتوان مابین گروه اول و دوم هم در خصوص هویت مذهبی مشترک دید که در این جا موضوع سخن ما نیست. در واقع میتوان گفت که ایرانیان سه راه برای مبارزه با اعراب در پیش گرفتند 1-قیامهای سیاسی 2- قیام علیه آیین اسلام و تعمد درتخریب آن 3- قیام اجتماعی و ادبی(تاریخ ادبیات درایران - استاد زنده یاد ذبیح اله صفا) دربین سه دسته قیامهای فوق یک همگونی اساسی وجود داشت وآن دشمنی با خلیفهی تازی بغداد و تنفر از استیلای تازیان برایران زمین بود. این طرز تفکر موجب بوجود آمدن پایداری نظامی درمرحلهی اول و پایداری فرهنگی درمرحلهی بعدی شد. بواقع این ایستادگیها و مستحیل نشدن در فرهنگ و زبان قوم غالب در ایران قرون دوم و سوم شرایطی را بوجود آورده بود که تمامی خاندانهای ایرانی نسب خود را به شاهان ایران کهن میرساندند. فیالمثل صفاریان به ساسانیان و سامانیان به بهرام چوبین و ابومنصور عبدالرزاق سپهسالار طوس- که دستور تدوین شاهنامهی منثوری را داد که مرجع کار فردوسی بزرگ در سرودن شاهنامه قرارگرفت- نسب خود را به اسپهبدان ایران میرساند و دیگران هم درست یا نادرست چنین ادعاهایی داشتند. در زمینهی خداینامهها هم وضعیتی مشابه نسبسازی وجود داشت و بازارآن سخت داغ و پر رونق بود. بعنوان نمونه حمزهی اصفهانی مورخی که کتاب «سنی ملوکالارض والانبیا» را به سال 351هجری قمری نوشته است هشت نسخه خداینامه درخانهی خود داشته است.
بنابراین وجود یک چنین تب و تاب و نا آرامی درروح ایرانی ست که عصر زرین فرهنگ واندیشه ی ایران زمین را رقم می زند و ماحصل آن خلق آثار ارزشمندی است که پایه ی زرین فرهنگ و تمدن ایران سپنتایی را بنا می کند.
بد نیست نگاهی اجمالی به سلسله قیامهای ایرانیان پس از تسلط اعراب به ایران بیندازیم وسپس به موضوع اصلی این نوشتار یعنی چگونگی شکلگیری آئین یارسان بپردازیم.
پس ازمرگ یزدگرد که طبعا نا امیدی و یاس مطلقی بر روح و روان ایرانیان از آن جهت که بتوانند شاهنشاهی ساسانی را دوباره احیا کنند و دشمن متجاوز را از کشور برانند، واستقلال ملی خویش را دوباره به دست بیاورند، حکمفرما کرد، اولین قیامی که در برابر حکام مسلط بر ایران رخ داد در پارس و خوزستان بود. این سلسله قیامها تا سال 222 هجری به صور گوناگون ادامه داشت که به صورت فهرستوار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- قیامهای خوارج درخوزستان و پارس بسال 38 هجری
- زنبیل خارجی در سیستان بسال 66 هجری
- خیزش شیعیان در میانرودان بسال 127 هجری و فتح کوفه
- شورش بهآفرید بسال 129
- خیزش بزرگ ابومسلم خراسانی که منجر به برانداختن دودمان امویان و روی کارآمدن عباسیان شد بسال 130 هجری
- قیام سنباد به خونخواهی ابومسلم خراسانی بسال 137 هجری (ناگفته نماند که پس از مرگ ناجوانمردانهی ابومسلم شورشها و قیامهایی که رخ میداد به بها نهی خونخواهی او بود).
- قیامهای مردم تبرستان بویژه خیزش «وندیداد قارن پسرهرمز»
- قیام سپیدجامگان به رهبری «مقنع» ازسال 159 تا 166 هجری
- قیام بزگ بابک خرمدین که بیش از 22 سال با سه خلیفه تازی ستیزید و پس از او هم خیزش مازیار پسر قارن در تبرستان از سال 222 تا 224 هجری
- قیام بزرگ و خونین بردگان بینالنهرین که درتاریخ به قیام زنج مشهور گشته است به رهبری «علی بن محمد برقعی» درخوزستان
- قیام قرمطیان تحت رهبری «حمدان قرمط» درعراق سفلی و «ابوسعید جنابی» درجنوب. (در کتاب تاریخ فلسفهی اسلامی آمده است که: میان مذهب قرامطه و سبک اجتماعی مزدک و بابک، ارتباطی استوار بود...)
بنابراین با اندک دقتی میتوان دریافت که ایرانیان با تسط تازیان بر ایرانزمین بسیار مشکل داشتهاند و همواره به دنبال رهایی از زیر یوغ ظلم وستم خلفای تازی و کارگزاران سفاک آنها بودهاند. از همین روی با پیدایش طاهریان که به نظر برخی مورخین اولین خاندان ایرانی نیمه مستقل به شمار میآیند ایرانیان اندکی به خواسته و آرزوی خویش رسیدند. پس ازطاهریان که توسط یعقوب لیث بساط حکومت آنها برچیده شد، توجه به فرهنگ پارسی با آغاز حکومت یعقوب لیث رواج و گسترشی پیدا کرد. در تاریخ سیستان دربارهی خواندن شعر به زبان عربی در حضور یعقوب لیث و واکنش او آمده است که «.... چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمد و صیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت...» این داستان میتواند نمایانگر توجه ویژهی یعقوب لیث به زبان و فرهنگ پارسی باشد. اما مهمترین و فرهنگسازترین خاندانی که درشرق ایران به حکومت رسید و گسترهی حکمرانی آن خراسان بزرگ را شامل میشد حکومت سامانیان بود که مدت 110 سال دوام آورد و دستاوردهای شگفت فرهنگی برای ایران فراهم ساخت که با توجه به اینکه موضوع سخن ما نیست از آن در میگذریم و به بحث در بارهی شاخهی مقاومت نظامی دربرابر تازیان و بویژه خرمدینان میپردازیم.
اولین باری که نامی از خرمدینان توسط مورخین اسلامی برده میشود به سال 118 هجری است که شخصی بنام «خداش» دین خرمی را تبلیغ میکند و گروندگانی نیز مییابد و بدست اسدبن عبداله عامل خراسان به سختی به قتل میآید. مقدسی درکتاب آفرینش و تاریخ خرمدینان را شاخهای از مزدائیان میداند و معتقد است خود را در زیر پردهی اسلام مخفی میکنند وادامه میدهد که «پرهوسیها وترهات بی اندازه و مقدار دارند». ابن الندیم درالفهرست میگوید»... خرمیه دو صنفند خرمیان پیشین که محمره نامیده میشوند و درنواحی جبال میان آذربایجان و ارمنییه و بلاد دیلم و همدان منتشرند و میان اصفهان و بلاد اهواز، وایشان اصلا مجوس بودند، بعد این مذهب پدید آمد و رئیس ایشان مزدک قدیم است... اما خرمیان بابکی رئیس ایشان بابک خرمی است«.
در مجملالتواریخ و الانساب سمعانی و الکامل فیالتاریخ ابن اثیر و بسیاری دیگر از کتابهای تاریخی مطالب فراوانی در بارهی خرمدینان آمده است که شاید یکی از وجوه همسانی تمامی آنها ذکر ویژگی اباحت و دست یازیدن به هرکاری ازروی هوا و هوس باشد. متاسفانه چیزی که در این میان هیچ نامی از آن برده نشده است غیرت و حمیت و مردانگی خرمدینان و ایستادگی آنها در برابر دشمنان ایران و فرهنگ ایران زمین است. روشن نیست که اگر بخواهیم قول این تاریخنویسان را درخصوص هوسرانی و خودسری خرمدینان باور کنیم چگونه میتوانیم جمع اضدادی مابین دلاوری آنها و سست عنصری و رخوت ناشی از هوسرانی به دست بیاوریم. ازطرف دیگرغالبا کسانی که تسلیم تمنیات تن و هوا و هوس هستند در همه جای دنیا و بویژه درجوامع بسته و تک مذهبی خود را در زیرسپر مذهب رسمی و پذیرفته شده پنهان میکنند و نه درجامه و قالب نیروهای مخالف و بقول فرنگیان «اپوزیسیون» زیرا اصولا و ماهیتا دغدغه و جان و جنم گرفتن چنین مواضعی را ندارند. نکتهی دیگری که درقول این تاریخنویسان میتوان بدان برخورد این است که خرمدینان همان باز ماندگان یا پیروان مزدک هستند. مزدک در عهد قباد ساسانی که تمامی امکانات کشور در دست موبدان و وابستگان به خاندان سلطنتی بود، دعوت به نوعی اصلاحات اجتماعی کرد و قباد نیز دین او را پذیرفت اما موبدان و بزرگان دربار که منافع خود را در تضاد با آموزههای او میدیدند دست به کار شدند و در عهد خسرو انوشیروان (که لقب عادل را نیز یدک میکشد) مزدک و به روایتی هشتاد هزار نفر از پیروانش را در یک روز کشتند. فردوسی داستان ظهورمزدک را به زیبایی درشاهنامه بیان میکند و نحوه و طرز بیان فردوسی نمایانگراین مهم است که چرا کتاب او را خردنامه میخوانند:
بیامد یکی مرد، مزدک بنام
سخنگوی و با دانش و رای وکام
گرانمایه مردی و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
قباد دلاور بدو داد گوش
همی گفت هرکس توانگربود
تهی دست با او برابر بود
در هر صورت مزدک بامدادان در شرایطی که جامعه ایران و دولت ساسانی پلههای انحطاط را میپیمود و ظلم و نابرابری بیداد میکرد نیاز به تغییراتی در ساز و نهاد جامعهی ایران احساس کرده بود. مزدک معتقد بود که خداوند ارزاق را برای این در زمین نهاده است تا آنکه بندگان خدا آن را بصورت مساوی مابین خود تقسیم کنند (آفرینش وتاریخ – مقدسی). او میخواست آنچه که در دست ثروتمندان است بگیرد و به فقیران بدهد. تغییرات مورد نظر مزدک ظاهرا فاقد عنصر واقعبینی لازم و منطبق برارزشهای جامعه ساسانی نبوده و همین امر مخالفت شدید موبدان و درباریان واشراف را(که البته موجودیت خودشان را درخطر میدیدند) علیه وی برانگیخت.
از مزدک بگذریم و به ادامه سخن دربارهی خرمدینان بپردازیم. دکتر غلامحسین صدیقی در کتاب ارزشمند خود بنام جنبشهای دینی ایرانی میگوید «ولی باید در نظر گرفت که ایشان (خرمدینان) به واسطهی اجباری که به پنهان کردن عقاید خود داشتند و به حکم نشر روزافزون دین اسلام و به علت هم ناتوانی درتشکیل یک معبد واحد و هم در برقراری روسای دین، و بالاخره بعلت پراکندگی در ولایات مختلف ایران و نداشتن روابط با یکدیگر به دستههای کوچکتر تقسیم شدند...(و ناگفته نماند که خود این ناتوانی در تشکیل یک معبد واحد درایران به نوعی نمایانگر نوع نگاه و طرز تلقی بود که ایرانیان بواسطهی آیین مزد یسنا و اندیشهها وآرای پیامبر باستانیشان بدان خوگرشده بودند. بواقع درآیین زرتشت این خرد و نیکویی است که قبلهی درونی آدمی میشود و بواقع عرفان ایرانی– اسلامی هم به نوعی جلوهگاه چنین برداشت انسان خدایانهای از آدمی است. (برای تفصیل این مبحث و پی بردن به وزانت اندیشههای زرتشت به کتاب ارزشمند شاهنامه فردوسی و فلسفهی تاریخ ایران– مرتضی ثاقب فر- مراجعه شود)
به هرترتیب کل قیام خرمدینان را بصورت توانمند در برابر تازیان از 162 هجری تا سال 223 هجری میدانند که 9سال آن جاویدان پسر شهرک واستاد بابک خرمدین رهبری آنها را عهدهدار بوده واز سال دویست هجری بابک زعامت این جنبش را به عهده می گیرد. در خصوص زندگی بابک هم مورخین اسلامی مطالب فراوانی گفتهاند که اغلب خالی از خبث و شرارتی نیست و اگراین سخن رستم علییف که از قول طبری میگوید «بابک با شروین بن ورجاوند سردار نهضت ملی طبرستان ملاقات و گفت وگو کرده است» را بپذیریم میباید به نتیجهای که ایشان رسیده است برسیم یعنی اینکه بابک از اشراف قدیمی و از دهگانان که وارثان سنن و آداب و رسوم و فرهنگ ایران زمین بودهاند، بوده است. زیرا یک سردار بزرگ هیچگاه با جوانی ولگرد و فاسد دیدار و گفتگو نمیکند و از طرف دیگر یک جوان سبکسر و فاسد نمیتواند با استواری و پایمردی بیست و دو سال پایههای حکومت سه خلیفه تازی را به لرزش درآورد. اینجاست که اقوال «وقایع نگاران مومن»رنگ وبوی خودشان را از دست میدهند و معلوم میشود که به غبار تعصب و جزماندیشی آلوده هستند. ما با توجه به آنچه میتوان واقعیات تاریخی نامید میدانیم که بابک مردی خودساخته و وطن دوست و دلیر و مقاوم بوده و برخی نیز براین باورند که پشتیبانان اصلی قیام او تودهی مردم روستایی بودهاند (جدال میان عربی و فارسی ـ آذرتاش آذرنوش) بابک درهنر نیز دستی داشته زیرا تنبور را به خوبی مینواخته است.
البته پس ازمرگ دلیرانهی بابک جنبش خرمدینان به تمامی ازبین نرفته و دامنهی آن تا سال 300 هجری و سپستر تا قرن ششم هجری در آذربایجان نمود و نمادی داشته است. اما باید دید که با فروکش کردن آتش نبردهای نظامی دربرابر خلفای تازی چه بر سر ایرانیانی که همراه و یا همدل با این جنبشها بودند آمد. اینجاست که بررسی آئین یارسان بعنوان نهضتی که با پایداری کم نظیری عناصر کهن فرهنگ ایران را حفظ کرده است و آن را به گونهی زیبایی با فرهنگ دوران اسلامی ایران درهم آمیخته واز طرفی راه جدید و نوینی را فرا روی گروندگان و باورمندان خویش نهاده است، لازم میآید. پرواضح است که بعضی نظرات مطرح شده در این نوشتار نظر راقم این سطور را میرساند و طبعا دراین زمینه هرکس میتواند صاحب نظر و دیدگاهی ولو کاملا درتضاد و تباین با آنچه که من دراینجا مینگارم باشد.
ابتدا نگاهی به دورههایی که درآئین یارسان مطرح شده است میاندازیم و سپس به بیان چیستی و درونمایهی مسلک یارسان خواهیم پرداخت. ازآنجا که مسلک یارسان بر مبنای راز نگهداری و فاش نکردن راز قرار گرفته(شاید عمدهترین دلیل راز داری در مسلک یارسان احساس عدم امنیتی بوده است که پیروان و مبلغان - اگربتوان چنین لفظی به کاربرد زیرا یارسان یک نهضت تدافعی بوده و نه تهاجمی و تبلیغی- این آیین را تهدید میکرده است) بنابراین دشواریهایی که فرا روی پژوهندگان این مسلک قرار دارد فراوان است. اما اخیرا با گسترش علوم انسانی و اشاعهی روشمند تحقیقات تاریخی کارهایی نیز دراین خصوص انجام گرفته است که میتواند نقطهی شروع خوبی برای کاویدن در ژرفا و هزارتوهای اسرار آئین یارسان باشد. این نکته هم ناگفته نماند که بهترین روش برای پی بردن به چند و چون و چیستی این آیین، آن است که دفاتر یارسانیها را خواند و با توجه به محتویات آن دفاتر پی به چیستی این مسلک برد. نه اینکه با ردیف کردن کتابهای تاریخی و برگزیدن آنچه که طرح از پیش تعیین شده و یا چهارچوب ذهنی میتوان نامید به بیان نتیجهگیری و اثبات نظرات خود دربارهی یارسان پرداخت. از این روی هدف من ازبیان تاریخچهی مختصری که ذکرشد صرفا نگاهی به چگونگی شکلگیری نهضتهای مقاومت و طبعا پیآمدها ونتایج پسآیند آن بود و دراین نوشتار سعی من بیشتر بر بیان چیستی و ماهیت آئین یارسان قرارداد و در خصوص نحوهی شکلگیری و کم و کیف نهضتهای مقاومت منابع تاریخی فراوانی وجود دارد که داد سخن را دراین زمینه دادهاند وعلاقهمندان میتوانند به آنها مراجعه کنند.
آئین یارسان را دارای پنج دوره میدانند و کاملترین دورهها که بیابستها و قوانین مذهبی به کمال رسیده است دوره سلطان اسحاق میباشد. (نامهی سرانجام - به کوشش صدیق صفی زاده)
اولین دوره، دورهی بهلول ماهی است. در کتا ب مجالسالمومنین آمده است که بهلول شاگرد امام جعفرصادق بوده و زندگی مجلل در کاخ هارونالرشید را رها کرده و زیستن در خرابهها را خوشتر میداشته است. او در خانوادهای کُرد دیده به جهان گشوده است و با چند تن از یاران خود در خفا راه راز و نیاز را پیش گرفته و دیوانهوار و ژندهپوش روزگارانش را به سرآورده است. بهلول بسال 219 هجری چشم ازجهان فروبسته و درفراز کوهی در16 کیلومتری اسلام آباد– کرمانشاه بنام تنگهی گول در چشمهسفید بخاک سپرده شده است. ازبهلول و یارانش سرودهائی به سبک دوبیتی برجای مانده است و ظاهرا در دفتری بنام دورهی بهلول ثبت است. میگویند اسرار یارسان ازحضرت علی سینه به سینه به بهلول رسیده است. در دفتر خرده سرانجام این دو بیت را از او آوردهاند:
از بهلولنان جه روی زمینی
چار فرشتانم چاکرکرینی
تهی دست با او برابر بود
در هر صورت مزدک بامدادان در شرایطی که جامعه ایران و دولت ساسانی پلههای انحطاط را میپیمود و ظلم و نابرابری بیداد میکرد نیاز به تغییراتی در ساز و نهاد جامعهی ایران احساس کرده بود. مزدک معتقد بود که خداوند ارزاق را برای این در زمین نهاده است تا آنکه بندگان خدا آن را بصورت مساوی مابین خود تقسیم کنند (آفرینش وتاریخ – مقدسی). او میخواست آنچه که در دست ثروتمندان است بگیرد و به فقیران بدهد. تغییرات مورد نظر مزدک ظاهرا فاقد عنصر واقعبینی لازم و منطبق برارزشهای جامعه ساسانی نبوده و همین امر مخالفت شدید موبدان و درباریان واشراف را(که البته موجودیت خودشان را درخطر میدیدند) علیه وی برانگیخت.
از مزدک بگذریم و به ادامه سخن دربارهی خرمدینان بپردازیم. دکتر غلامحسین صدیقی در کتاب ارزشمند خود بنام جنبشهای دینی ایرانی میگوید «ولی باید در نظر گرفت که ایشان (خرمدینان) به واسطهی اجباری که به پنهان کردن عقاید خود داشتند و به حکم نشر روزافزون دین اسلام و به علت هم ناتوانی درتشکیل یک معبد واحد و هم در برقراری روسای دین، و بالاخره بعلت پراکندگی در ولایات مختلف ایران و نداشتن روابط با یکدیگر به دستههای کوچکتر تقسیم شدند...(و ناگفته نماند که خود این ناتوانی در تشکیل یک معبد واحد درایران به نوعی نمایانگر نوع نگاه و طرز تلقی بود که ایرانیان بواسطهی آیین مزد یسنا و اندیشهها وآرای پیامبر باستانیشان بدان خوگرشده بودند. بواقع درآیین زرتشت این خرد و نیکویی است که قبلهی درونی آدمی میشود و بواقع عرفان ایرانی– اسلامی هم به نوعی جلوهگاه چنین برداشت انسان خدایانهای از آدمی است. (برای تفصیل این مبحث و پی بردن به وزانت اندیشههای زرتشت به کتاب ارزشمند شاهنامه فردوسی و فلسفهی تاریخ ایران– مرتضی ثاقب فر- مراجعه شود)
به هرترتیب کل قیام خرمدینان را بصورت توانمند در برابر تازیان از 162 هجری تا سال 223 هجری میدانند که 9سال آن جاویدان پسر شهرک واستاد بابک خرمدین رهبری آنها را عهدهدار بوده واز سال دویست هجری بابک زعامت این جنبش را به عهده می گیرد. در خصوص زندگی بابک هم مورخین اسلامی مطالب فراوانی گفتهاند که اغلب خالی از خبث و شرارتی نیست و اگراین سخن رستم علییف که از قول طبری میگوید «بابک با شروین بن ورجاوند سردار نهضت ملی طبرستان ملاقات و گفت وگو کرده است» را بپذیریم میباید به نتیجهای که ایشان رسیده است برسیم یعنی اینکه بابک از اشراف قدیمی و از دهگانان که وارثان سنن و آداب و رسوم و فرهنگ ایران زمین بودهاند، بوده است. زیرا یک سردار بزرگ هیچگاه با جوانی ولگرد و فاسد دیدار و گفتگو نمیکند و از طرف دیگر یک جوان سبکسر و فاسد نمیتواند با استواری و پایمردی بیست و دو سال پایههای حکومت سه خلیفه تازی را به لرزش درآورد. اینجاست که اقوال «وقایع نگاران مومن»رنگ وبوی خودشان را از دست میدهند و معلوم میشود که به غبار تعصب و جزماندیشی آلوده هستند. ما با توجه به آنچه میتوان واقعیات تاریخی نامید میدانیم که بابک مردی خودساخته و وطن دوست و دلیر و مقاوم بوده و برخی نیز براین باورند که پشتیبانان اصلی قیام او تودهی مردم روستایی بودهاند (جدال میان عربی و فارسی ـ آذرتاش آذرنوش) بابک درهنر نیز دستی داشته زیرا تنبور را به خوبی مینواخته است.
البته پس ازمرگ دلیرانهی بابک جنبش خرمدینان به تمامی ازبین نرفته و دامنهی آن تا سال 300 هجری و سپستر تا قرن ششم هجری در آذربایجان نمود و نمادی داشته است. اما باید دید که با فروکش کردن آتش نبردهای نظامی دربرابر خلفای تازی چه بر سر ایرانیانی که همراه و یا همدل با این جنبشها بودند آمد. اینجاست که بررسی آئین یارسان بعنوان نهضتی که با پایداری کم نظیری عناصر کهن فرهنگ ایران را حفظ کرده است و آن را به گونهی زیبایی با فرهنگ دوران اسلامی ایران درهم آمیخته واز طرفی راه جدید و نوینی را فرا روی گروندگان و باورمندان خویش نهاده است، لازم میآید. پرواضح است که بعضی نظرات مطرح شده در این نوشتار نظر راقم این سطور را میرساند و طبعا دراین زمینه هرکس میتواند صاحب نظر و دیدگاهی ولو کاملا درتضاد و تباین با آنچه که من دراینجا مینگارم باشد.
ابتدا نگاهی به دورههایی که درآئین یارسان مطرح شده است میاندازیم و سپس به بیان چیستی و درونمایهی مسلک یارسان خواهیم پرداخت. ازآنجا که مسلک یارسان بر مبنای راز نگهداری و فاش نکردن راز قرار گرفته(شاید عمدهترین دلیل راز داری در مسلک یارسان احساس عدم امنیتی بوده است که پیروان و مبلغان - اگربتوان چنین لفظی به کاربرد زیرا یارسان یک نهضت تدافعی بوده و نه تهاجمی و تبلیغی- این آیین را تهدید میکرده است) بنابراین دشواریهایی که فرا روی پژوهندگان این مسلک قرار دارد فراوان است. اما اخیرا با گسترش علوم انسانی و اشاعهی روشمند تحقیقات تاریخی کارهایی نیز دراین خصوص انجام گرفته است که میتواند نقطهی شروع خوبی برای کاویدن در ژرفا و هزارتوهای اسرار آئین یارسان باشد. این نکته هم ناگفته نماند که بهترین روش برای پی بردن به چند و چون و چیستی این آیین، آن است که دفاتر یارسانیها را خواند و با توجه به محتویات آن دفاتر پی به چیستی این مسلک برد. نه اینکه با ردیف کردن کتابهای تاریخی و برگزیدن آنچه که طرح از پیش تعیین شده و یا چهارچوب ذهنی میتوان نامید به بیان نتیجهگیری و اثبات نظرات خود دربارهی یارسان پرداخت. از این روی هدف من ازبیان تاریخچهی مختصری که ذکرشد صرفا نگاهی به چگونگی شکلگیری نهضتهای مقاومت و طبعا پیآمدها ونتایج پسآیند آن بود و دراین نوشتار سعی من بیشتر بر بیان چیستی و ماهیت آئین یارسان قرارداد و در خصوص نحوهی شکلگیری و کم و کیف نهضتهای مقاومت منابع تاریخی فراوانی وجود دارد که داد سخن را دراین زمینه دادهاند وعلاقهمندان میتوانند به آنها مراجعه کنند.
آئین یارسان را دارای پنج دوره میدانند و کاملترین دورهها که بیابستها و قوانین مذهبی به کمال رسیده است دوره سلطان اسحاق میباشد. (نامهی سرانجام - به کوشش صدیق صفی زاده)
اولین دوره، دورهی بهلول ماهی است. در کتا ب مجالسالمومنین آمده است که بهلول شاگرد امام جعفرصادق بوده و زندگی مجلل در کاخ هارونالرشید را رها کرده و زیستن در خرابهها را خوشتر میداشته است. او در خانوادهای کُرد دیده به جهان گشوده است و با چند تن از یاران خود در خفا راه راز و نیاز را پیش گرفته و دیوانهوار و ژندهپوش روزگارانش را به سرآورده است. بهلول بسال 219 هجری چشم ازجهان فروبسته و درفراز کوهی در16 کیلومتری اسلام آباد– کرمانشاه بنام تنگهی گول در چشمهسفید بخاک سپرده شده است. ازبهلول و یارانش سرودهائی به سبک دوبیتی برجای مانده است و ظاهرا در دفتری بنام دورهی بهلول ثبت است. میگویند اسرار یارسان ازحضرت علی سینه به سینه به بهلول رسیده است. در دفتر خرده سرانجام این دو بیت را از او آوردهاند:
از بهلولنان جه روی زمینی
چار فرشتانم چاکرکرینی
نجومم، صالح، رجبم بینی
چنی لره بیم جه ماو هفتینی
یعنی:
من بهلولم و بر روی زمینم
چهار فرشتگان، خود را چاکر مردم کردهاند(چهار فرشته را در چند صد سال پس از دوره بهلول و در دورهی سلطان، اینها میدانند: بنیامین و داود و پیرموسی و مصطفی داودان)
که نجوم و صالح و رجب و لرهاند و درمیان ماه وهفت اورنگ بابالره راز و نیاز میکردم(این ترجمهی بود که استاد صفیزاده از کلام بالا کرده بود ولی به نظر میرسد که بهلول خودش را یکی از چهار فرشته به حساب میآورد و سه نفر دیگر را نجوم، صالح و رجب معرفی میکند و میگوید با همدیگر در ماه و هر هفت روز هفته آنجا -شاید دربندهای بالاتر این کلام مکان را ذکر کرده باشد- بودیم. مترجم در مصرع آخر لوره را لره یا اسم میگیرد و در ترجمه جز چهار فرشته میآورد. اما در آوانگاری انگلیسی خود آقای صفی زاده لورا نوشته شده که به معنی آنجا میباید باشد).
دومین دوره در آیین یارسان مربوط به بابا سرهنگ دودانی میباشد. او بسال 324 هجری در اطراف کوه شاهو دیده به جهان گشوده و در قریهی تویلی بدرود حیات گفته است. خود او و عدهای از یارانش دارای کلام هستند و به شیوهی درویشی و ژندهپوشی روزگار میگذرانیدهاند و تنها افراد محدودی قادر به درک عوالم عرفانی آنها بودهاند. چند بیت از کلام سرهنگ دودان که در خرده سرانجام آمده چنین است:
سرهنگ دودان، سرهنگ دودان
از که ناممن سرهنگ دودان
چنی ایرمانان مگیلم هردان
مکوشم پری آیین کُردان
یعنی:
من سرهنگ دودانم
من که نامم سرهنگ دودان است
با چاکران کوهها را میگردم
و برای آیین کُردان کوشش میکنم(ایرمان درشاهنامه به معنی مهمان به کار رفته)
هفتم سرخیلن، هفتم سرخیلن
جه آسمان دا هفتم سرخیلن
هر یک و رنگی نه گشت و گیلن
هر یک پی کاری آواره و ویلن
یعنی:
هفت تنم سردستهی فرشتگانند
هفت تنم درآسمان سردستهی فرشتگان میباشند
هرکدام به شیوهای در گردشند
و هریک برای کاری آواره و ویلانند
عدد هفت و اشاره به سردسته بودن و در راس قرارداشتن آنها در این کلام سرهنگ دودان، آن هم چند صد سال پیش از تجلی آنها درغالب هفتن یاران دورهی سلطان اسحاق، یادآور هفت امشاسپند و به عبارتی مهم بودن عدد هفت درایران باستان است. زیرا امشاسپندان را با در نظرگرفتن اهورا مزدا و یا گاهی ایزد سروش در راس آنها هفت عدد میدانستند.
شش امشاسپند دیگرعبارتند از 1- بهمن یا وهومن(منش نیک ویا نهاد نیک) 2- اردی بهشت یا اشه وهیشت(تقدس برتر یا برترین پاکی) 3- شهریور یا خشثره ویریه ( شهریاری آرمانی) 4- سپندارمذ یا سپنته آرمیتی(مظهرمحبت و فروتنی وامشاسپندی مادینه) 5- خرداد یا هوروتات(رسائی وکمال) 6- امرداد یا امرتات(جاودانگی و بیمرگی) همچنین در اوستا به نامهایی همچون هفت رود که پانزدهمین سرزمین آفریدهی اهورمزدا است و هفتمین بوم که اشاره است به هفتمین کشور یا اقلیم در بخش بندی جهان دورهی ایران باستان و هفتن یشت بزرگ و هفتن یشت کوچک و هفت هات و هفت هات پسین نیز برمیخوریم. (اوستا به کوشش جلیل دوستخواه)
سومین دوره مربوط به حسین بن مسعود کردی یا مبارک شاه لرستانی ملقب به شاه خوشین است. از شاه خوشین آگاهی تاریخی دقیقی در دست نیست و دورهی زندگی او را محمد علی سلطانی از 320 هجری تا 410 هجری میداند و استاد صفیزاده زایش او را بسال 406 درلرستان بیان میکند و استاد شفیعی کدکنی در کتاب قلندریه در تاریخ میگوید از شاه خوشین هیچ اطلاعی در دست نیست و او را از مشایخ قلندریه میداند و حدس میزند که از اهالی خوشینان کرمانشاه باشد. پیروان یارسان معتقد به بکر زایی شاه خوشین و بابا یادگار هستند.
ظاهرا رسم سفید پوشی در برابر شعار سیاه عباسیان را شاه خوشین به عنوان نماد حرکت اعتراضیاش برگزیده است. او در سی و دو سالگی خویش را مظهر الوهیت دانست. بابا طاهر همدانی که فهلویاتش زبانزد خاص و عام است را از زمره یاران شاه خوشین دانستهاند. شاه خوشین و یارانش سرودهای دینی و اذکارشان را با تنبور میخواندهاند. مرگ شاه خوشین در رودخانهی گاماسپ (به گویش کردی گاماسیاو) اتفاق افتاده است.
عینالقضات همدانی عارف دل آگاه و شهید را نیز برخی مورخین از یاران شاه خوشین دانستهاند و محمدعلی سلطانی در کتاب تاریخ تحلیلی اهل حق براین باوراست که او جان بر سر ارتباط با گروه یارسان و شاه خوشین و تبلیغ برای آنها گذاشته است. در بین یاران شاه خوشین که دارای کلام بودهاند نام دو بانو به نامهای «ریحان خانم و لزا خانم» هم دیده میشود. کلام شاه خوشین و یارانش دردفتری بنام دورهی شاه خوشین نوشته آمده است. دوبیت ازاین کلام که در خرده سرانجام ذکر گردیده چنین است:
یارسان ورا،یارسان ورا
رای حق راسین برانان ورا
پاکی و راسی و نیسی و ردا
قدم و قدم تا و منزلگاه
چهارمین دوره مربوط به بابا نااوس جاف فرزند ابراهیم است. محل تولد او را روستای سرگت در لهون اورامان دانستهاند. بابا نااوس به همراه چند تن از یارانش به شیوهی دیوانگی رفتار میکردهاند و ظاهرا به همین دلیل در بین عوامالناس به بله شیته مشهوربوده و خود او نیز در کلامی گفته است:
ناممن بله و شورتم نااوس
بابوم احمدن صاحب جاو کوس
پیکانم و سرجوقه پرتاوس
ذات آسوارنان چنی کیکاوس
یعنی:
نامم ابراهیم و شهرتم ناوس است
پدرم احمد صاحب جاه و مقام است
جقهی پرطاووس به سرزدهام
و با کیکاوس از یک ذات هستم (مشابهتی بین کلمهی آسوارنان دراین مصرع با کلمهی آثوربان در شاهنامه به معنی پرستندهی وکسی به کار پرستش و راز نیاز با کردگارمشغول است، دیده میشود)
پنجمین دوره؛ دورهای حقیقت و والاترین دورهها:
شرط شریعت، توفیق حقن
طریقت چاوش خلق خالقن
حقیقت برپا، شریعت لنگن
جهان سقامدر بندهی یکرنگن (کلامیست از پیرموسی)
پنجمین دوره یا کامل ترین دورهها درآئین یارسان دورهی سلطان اسحاق میباشد و راه و روشهای یارسان و قوانین و شرایع و بیابستها تمامی در این دوره پایهگذاری شده است. در ابتدای این نوشتار دربارهی سلطان اسحاق اندکی سخن گفتیم و اینک بد نیست که دوباره نگاه کوتاهی به احوال او درآئینهی تاریخ بیندازیم. سلطان اسحاق فرزند شیخ عیسا برزنجهای است وشیخ عیسا برادر شیخ موسا میباشد که هردوی آنها بواقع فرزندان بابا علی همدانی میباشند که از عرفای بزرگ و از سردمداران نهضت یارسان در غرب ایران به حساب میآمدهاند. سید موسا و سید عیسا ظاهرا بر اثر حمله مغولان محل فعالیت و استقرار خود را از همدان به برزنجه کردستان میبرند تا بدینسان بهتر بتوانند در برابر تجاوز مغولان ایستادگی کنند و وضعیت جغرافیای برزنجه هم از قرار معلوم دلیل این انتخاب آنها بوده است. اقوال تاریخی در به شهادت رسیدن شیخ موسا متفاوت است اما آن چه که مسلم مینماید این نکته است که شیخ موسا به دلیل ایستادگی و دفاع از شرف و کیان ملی ایران در برابر مغولان به شهادت رسیده است. پس از شیخ موسا برادرش شیخ عیسا زعامت و رهبری گروه یارسان را عهده دار گردیده و فرزند او یا سلطان اسحاق آئین یارسان را به کمال رسانده است و بدین روست که دورهی او را دورهی حقیقت میگویند.
دربارهی ملاقات سلطان با بزرگان و حکام وقت داستانهایی ذکرشده است که بسیاری ازآنها رنگ وبوی افسانه دارد. حتا گفته میشود که حضرت حافظ برای دیدار او به منطقهی اورامان آمده است و غزل مشهور:
دلم ازوحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
را دربارهی این سفر و کوههای صعبالعبور منطقهی اورامان سروده است و نه دربارهی شهر یزد وزندانی که تحت عنوان زندان اسکندر با سابقه چند صد ساله دراین شهرهنوز هم وجود دارد وتبدیل به جاذبهی گردشگری شده است. به هر ترتیب پیرامون زندگی سلطان پیروان آیین یارسان داستانها و روایتهای زیادی را بیان میکنند که بعضی ازآنها همچون امر کردن سلطان به رودخانه سیروان برای رعایت سکوت را میتوان از منظر میتولوژی آیین یارسان مورد مداقه و بررسی قرارداد و ما برخی ازآنها را در ابتدای این نوشتار آوردیم. اما اگرخواسته باشیم ارکان دین یارسان را بیان کنیم میتوانیم به یکی از کلامهایی که سرودهی شخص سلطان اسحاق است و میتواند بیانگر اندیشه و آراء او نیز باشد تمسک بجوییم:
باوری وجا،باوری وجا
یاری چوار چشتن باوری وجا
چنی لره بیم جه ماو هفتینی
یعنی:
من بهلولم و بر روی زمینم
چهار فرشتگان، خود را چاکر مردم کردهاند(چهار فرشته را در چند صد سال پس از دوره بهلول و در دورهی سلطان، اینها میدانند: بنیامین و داود و پیرموسی و مصطفی داودان)
که نجوم و صالح و رجب و لرهاند و درمیان ماه وهفت اورنگ بابالره راز و نیاز میکردم(این ترجمهی بود که استاد صفیزاده از کلام بالا کرده بود ولی به نظر میرسد که بهلول خودش را یکی از چهار فرشته به حساب میآورد و سه نفر دیگر را نجوم، صالح و رجب معرفی میکند و میگوید با همدیگر در ماه و هر هفت روز هفته آنجا -شاید دربندهای بالاتر این کلام مکان را ذکر کرده باشد- بودیم. مترجم در مصرع آخر لوره را لره یا اسم میگیرد و در ترجمه جز چهار فرشته میآورد. اما در آوانگاری انگلیسی خود آقای صفی زاده لورا نوشته شده که به معنی آنجا میباید باشد).
دومین دوره در آیین یارسان مربوط به بابا سرهنگ دودانی میباشد. او بسال 324 هجری در اطراف کوه شاهو دیده به جهان گشوده و در قریهی تویلی بدرود حیات گفته است. خود او و عدهای از یارانش دارای کلام هستند و به شیوهی درویشی و ژندهپوشی روزگار میگذرانیدهاند و تنها افراد محدودی قادر به درک عوالم عرفانی آنها بودهاند. چند بیت از کلام سرهنگ دودان که در خرده سرانجام آمده چنین است:
سرهنگ دودان، سرهنگ دودان
از که ناممن سرهنگ دودان
چنی ایرمانان مگیلم هردان
مکوشم پری آیین کُردان
یعنی:
من سرهنگ دودانم
من که نامم سرهنگ دودان است
با چاکران کوهها را میگردم
و برای آیین کُردان کوشش میکنم(ایرمان درشاهنامه به معنی مهمان به کار رفته)
هفتم سرخیلن، هفتم سرخیلن
جه آسمان دا هفتم سرخیلن
هر یک و رنگی نه گشت و گیلن
هر یک پی کاری آواره و ویلن
یعنی:
هفت تنم سردستهی فرشتگانند
هفت تنم درآسمان سردستهی فرشتگان میباشند
هرکدام به شیوهای در گردشند
و هریک برای کاری آواره و ویلانند
عدد هفت و اشاره به سردسته بودن و در راس قرارداشتن آنها در این کلام سرهنگ دودان، آن هم چند صد سال پیش از تجلی آنها درغالب هفتن یاران دورهی سلطان اسحاق، یادآور هفت امشاسپند و به عبارتی مهم بودن عدد هفت درایران باستان است. زیرا امشاسپندان را با در نظرگرفتن اهورا مزدا و یا گاهی ایزد سروش در راس آنها هفت عدد میدانستند.
شش امشاسپند دیگرعبارتند از 1- بهمن یا وهومن(منش نیک ویا نهاد نیک) 2- اردی بهشت یا اشه وهیشت(تقدس برتر یا برترین پاکی) 3- شهریور یا خشثره ویریه ( شهریاری آرمانی) 4- سپندارمذ یا سپنته آرمیتی(مظهرمحبت و فروتنی وامشاسپندی مادینه) 5- خرداد یا هوروتات(رسائی وکمال) 6- امرداد یا امرتات(جاودانگی و بیمرگی) همچنین در اوستا به نامهایی همچون هفت رود که پانزدهمین سرزمین آفریدهی اهورمزدا است و هفتمین بوم که اشاره است به هفتمین کشور یا اقلیم در بخش بندی جهان دورهی ایران باستان و هفتن یشت بزرگ و هفتن یشت کوچک و هفت هات و هفت هات پسین نیز برمیخوریم. (اوستا به کوشش جلیل دوستخواه)
سومین دوره مربوط به حسین بن مسعود کردی یا مبارک شاه لرستانی ملقب به شاه خوشین است. از شاه خوشین آگاهی تاریخی دقیقی در دست نیست و دورهی زندگی او را محمد علی سلطانی از 320 هجری تا 410 هجری میداند و استاد صفیزاده زایش او را بسال 406 درلرستان بیان میکند و استاد شفیعی کدکنی در کتاب قلندریه در تاریخ میگوید از شاه خوشین هیچ اطلاعی در دست نیست و او را از مشایخ قلندریه میداند و حدس میزند که از اهالی خوشینان کرمانشاه باشد. پیروان یارسان معتقد به بکر زایی شاه خوشین و بابا یادگار هستند.
ظاهرا رسم سفید پوشی در برابر شعار سیاه عباسیان را شاه خوشین به عنوان نماد حرکت اعتراضیاش برگزیده است. او در سی و دو سالگی خویش را مظهر الوهیت دانست. بابا طاهر همدانی که فهلویاتش زبانزد خاص و عام است را از زمره یاران شاه خوشین دانستهاند. شاه خوشین و یارانش سرودهای دینی و اذکارشان را با تنبور میخواندهاند. مرگ شاه خوشین در رودخانهی گاماسپ (به گویش کردی گاماسیاو) اتفاق افتاده است.
عینالقضات همدانی عارف دل آگاه و شهید را نیز برخی مورخین از یاران شاه خوشین دانستهاند و محمدعلی سلطانی در کتاب تاریخ تحلیلی اهل حق براین باوراست که او جان بر سر ارتباط با گروه یارسان و شاه خوشین و تبلیغ برای آنها گذاشته است. در بین یاران شاه خوشین که دارای کلام بودهاند نام دو بانو به نامهای «ریحان خانم و لزا خانم» هم دیده میشود. کلام شاه خوشین و یارانش دردفتری بنام دورهی شاه خوشین نوشته آمده است. دوبیت ازاین کلام که در خرده سرانجام ذکر گردیده چنین است:
یارسان ورا،یارسان ورا
رای حق راسین برانان ورا
پاکی و راسی و نیسی و ردا
قدم و قدم تا و منزلگاه
چهارمین دوره مربوط به بابا نااوس جاف فرزند ابراهیم است. محل تولد او را روستای سرگت در لهون اورامان دانستهاند. بابا نااوس به همراه چند تن از یارانش به شیوهی دیوانگی رفتار میکردهاند و ظاهرا به همین دلیل در بین عوامالناس به بله شیته مشهوربوده و خود او نیز در کلامی گفته است:
ناممن بله و شورتم نااوس
بابوم احمدن صاحب جاو کوس
پیکانم و سرجوقه پرتاوس
ذات آسوارنان چنی کیکاوس
یعنی:
نامم ابراهیم و شهرتم ناوس است
پدرم احمد صاحب جاه و مقام است
جقهی پرطاووس به سرزدهام
و با کیکاوس از یک ذات هستم (مشابهتی بین کلمهی آسوارنان دراین مصرع با کلمهی آثوربان در شاهنامه به معنی پرستندهی وکسی به کار پرستش و راز نیاز با کردگارمشغول است، دیده میشود)
پنجمین دوره؛ دورهای حقیقت و والاترین دورهها:
شرط شریعت، توفیق حقن
طریقت چاوش خلق خالقن
حقیقت برپا، شریعت لنگن
جهان سقامدر بندهی یکرنگن (کلامیست از پیرموسی)
پنجمین دوره یا کامل ترین دورهها درآئین یارسان دورهی سلطان اسحاق میباشد و راه و روشهای یارسان و قوانین و شرایع و بیابستها تمامی در این دوره پایهگذاری شده است. در ابتدای این نوشتار دربارهی سلطان اسحاق اندکی سخن گفتیم و اینک بد نیست که دوباره نگاه کوتاهی به احوال او درآئینهی تاریخ بیندازیم. سلطان اسحاق فرزند شیخ عیسا برزنجهای است وشیخ عیسا برادر شیخ موسا میباشد که هردوی آنها بواقع فرزندان بابا علی همدانی میباشند که از عرفای بزرگ و از سردمداران نهضت یارسان در غرب ایران به حساب میآمدهاند. سید موسا و سید عیسا ظاهرا بر اثر حمله مغولان محل فعالیت و استقرار خود را از همدان به برزنجه کردستان میبرند تا بدینسان بهتر بتوانند در برابر تجاوز مغولان ایستادگی کنند و وضعیت جغرافیای برزنجه هم از قرار معلوم دلیل این انتخاب آنها بوده است. اقوال تاریخی در به شهادت رسیدن شیخ موسا متفاوت است اما آن چه که مسلم مینماید این نکته است که شیخ موسا به دلیل ایستادگی و دفاع از شرف و کیان ملی ایران در برابر مغولان به شهادت رسیده است. پس از شیخ موسا برادرش شیخ عیسا زعامت و رهبری گروه یارسان را عهده دار گردیده و فرزند او یا سلطان اسحاق آئین یارسان را به کمال رسانده است و بدین روست که دورهی او را دورهی حقیقت میگویند.
دربارهی ملاقات سلطان با بزرگان و حکام وقت داستانهایی ذکرشده است که بسیاری ازآنها رنگ وبوی افسانه دارد. حتا گفته میشود که حضرت حافظ برای دیدار او به منطقهی اورامان آمده است و غزل مشهور:
دلم ازوحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
را دربارهی این سفر و کوههای صعبالعبور منطقهی اورامان سروده است و نه دربارهی شهر یزد وزندانی که تحت عنوان زندان اسکندر با سابقه چند صد ساله دراین شهرهنوز هم وجود دارد وتبدیل به جاذبهی گردشگری شده است. به هر ترتیب پیرامون زندگی سلطان پیروان آیین یارسان داستانها و روایتهای زیادی را بیان میکنند که بعضی ازآنها همچون امر کردن سلطان به رودخانه سیروان برای رعایت سکوت را میتوان از منظر میتولوژی آیین یارسان مورد مداقه و بررسی قرارداد و ما برخی ازآنها را در ابتدای این نوشتار آوردیم. اما اگرخواسته باشیم ارکان دین یارسان را بیان کنیم میتوانیم به یکی از کلامهایی که سرودهی شخص سلطان اسحاق است و میتواند بیانگر اندیشه و آراء او نیز باشد تمسک بجوییم:
باوری وجا،باوری وجا
یاری چوار چشتن باوری وجا
پاکی و راسی و نیسی و ردا
مبو بار ویت سوک کی جه دنیا
مبو بار ویت سوک کی جه دنیا
چونکه ای دنیا جاگهی بوارن
گاه سرو بان و گاه سرو خوارن
گاه سرو بان و گاه سرو خوارن
مبو و پاکی و راسی و ردا
گرد وات ویتان نیس کن پی هودا
چهار دستور پاکی و راستی و نیستی و ردا بواقع ارکان دین یارسان را تشکیل میدهند وپیروان این آیین میباید همیشه این چهار اصل را سرلوحه ی زندگی خویش قرار دهند. این چهار دستور بی اختیار آدمی را به یاد نیکهای سهگانهی اشو زرتشت پیامبر باستانی ایران میاندازد. زرتشت از پیروان آئین مزد یسنا میخواهد که در اندیشه و در گفتار و در کردار نیک و درست باشند. چهار دستور اخلاقی آئین یارسان هم که شامل پاکی و راستی و نیستی و ردا است بواقع از باورمندان آیین یارسان میخواهد اول اینکه تن به هیچ ناپاکی و پلیدی نسپارند و دوم اینکه همواره راه راست و درست را بروند(زرتشت هم درجملهی زیبایی میگوید «راه درجهان یکی است وآن هم راستی است» و سوم نیستی به معنای ازبین بردن و نیست کردن غرور و منیت است که بواقع یکی از مراحل بسیار مهم در عرفان ایرانی و اسلامی است و چهارم ردا که احتمالا برگرفته از مصدر اوستایی را به معنی بخشیدن و راتا به معنی بخشش و رات پهلوی به معنی بخشنده است و بنابراین یارسانیها میباید دست درویشان و کمدستان را بگیرند و به آنها یاری برسانند.
و معنی چهار بیت کلامی که پیشتر نقل کردیم چنین است:
بجای بیاورید، بجای بیاورید
مسلک یارسان چهارچیز است که باید به جای بیاورید
پاکی و راستی و نیستی و بخشش
باید که بار خود را در این دنیا سبک کنید
زیرا این دنیا محل عبور است
گاهی سرا زیر است و گاهی سرا بالا است
باید با پاکی و راستی و بخشش
همگی غرور خود را نیست و نابود کنید برای سود رسانی به مردم (یا برای رضای خدا)
گرد وات ویتان نیس کن پی هودا
چهار دستور پاکی و راستی و نیستی و ردا بواقع ارکان دین یارسان را تشکیل میدهند وپیروان این آیین میباید همیشه این چهار اصل را سرلوحه ی زندگی خویش قرار دهند. این چهار دستور بی اختیار آدمی را به یاد نیکهای سهگانهی اشو زرتشت پیامبر باستانی ایران میاندازد. زرتشت از پیروان آئین مزد یسنا میخواهد که در اندیشه و در گفتار و در کردار نیک و درست باشند. چهار دستور اخلاقی آئین یارسان هم که شامل پاکی و راستی و نیستی و ردا است بواقع از باورمندان آیین یارسان میخواهد اول اینکه تن به هیچ ناپاکی و پلیدی نسپارند و دوم اینکه همواره راه راست و درست را بروند(زرتشت هم درجملهی زیبایی میگوید «راه درجهان یکی است وآن هم راستی است» و سوم نیستی به معنای ازبین بردن و نیست کردن غرور و منیت است که بواقع یکی از مراحل بسیار مهم در عرفان ایرانی و اسلامی است و چهارم ردا که احتمالا برگرفته از مصدر اوستایی را به معنی بخشیدن و راتا به معنی بخشش و رات پهلوی به معنی بخشنده است و بنابراین یارسانیها میباید دست درویشان و کمدستان را بگیرند و به آنها یاری برسانند.
و معنی چهار بیت کلامی که پیشتر نقل کردیم چنین است:
بجای بیاورید، بجای بیاورید
مسلک یارسان چهارچیز است که باید به جای بیاورید
پاکی و راستی و نیستی و بخشش
باید که بار خود را در این دنیا سبک کنید
زیرا این دنیا محل عبور است
گاهی سرا زیر است و گاهی سرا بالا است
باید با پاکی و راستی و بخشش
همگی غرور خود را نیست و نابود کنید برای سود رسانی به مردم (یا برای رضای خدا)
میتولوژی یارسان
پیش از آنکه به بیان میتولوژی مسلک یارسان بپردازیم بد نیست ابتدا نگاهی به معنی کلمهی میتولوژی بیندازیم و سپس به بیان ساختار افسانهای – اسطورهای آیین یارسان برسیم. میتولوژی برگرفته از کلمهی میت به معنای افسانه میباشد و اصل آن از واژهی یونانی موتس گرفته شده که به معنای واژه، سخن، پیام و یا گفتار بوده است و وجه تسمیهی این نام نیز از آن رو بوده است که قبل از اختراع خط، داستانگویان و افسانهسرایان مطالب خود را بصورت شفاهی و از بر برای شنوگان خود بازگو میکردهاند. تعاریف زیادی در فرهنگ لغتهای گوناگون از میت شده است که با توجه به موضوع این نوشتار ما آن تعریفی که به موضوع مورد بحث ما مربوط میشود را دراینجا میآوریم. در فرهنگ لغت وبستر بزرگ آمده است که: داستانی که برای توضیح پوشیدهی یک حقیقت ساخته شده باشد و یا اعتقادی که مورد قبول غیرانتقادی افراد یک گروه قرار گیرد به ویژه در تایید مراسم یا نهادهای موجود یا کهن.
اما هستی و آفرینش در میتولوژی یارسان از دره البیضا ء آغاز میشود. پیش از آن هیچ چیزی وجود نداشته است. خداوند داخل دری بوده است و سپس از آن بیرون میآید و در به امر خداوند پاشیده و پخش میشود و دودی از آن بر میخیزد و هستی وآسمانها و زمین و ستارگان و همه و همه به این ترتیب آفریده میشوند. پس از آفرینش هستی آفریدگار نام «خاوند کار» را بر خود مینهد و فرشتگان و بندگانی به نامهای هفت تن و هفتوانه و چهل تن و چهل چهل تنان و هفت خلیفه و بیور هزار غلام و بیون غلام میآفریند. پاسداری از آسمانها و زمین بر عهدهی هفت تن و نگهبانی از آدمیان بر عهدهی هفتوانه گذاشته میشود. خداوند هفت طبقات آسمان را با یکی از فرشتگانش در مینوردد(با توجه به دفتردورهی هفتوانه نام این فرشته پیر بنیامین است) نام این هفت طبقه لوح صدف و لوح عقیق و لوح گوهر و لوح در و لوح یاقوت و لوح مرجان و لوح الست میباشد و در هر طبقه فرشتگان یا هفت تن جمعی عرفانی برپا میکنند و یکی از آنها خود را قربانی میکند.
خداوند ابتدا به هفتن دستور میدهد که مشتی خاک بیاورند تا با آن آدمی را خلق کند. هفتن ازاین کار سرباز میزنند زیرا زمین در برابرآنها بنای شیون و زاری میگذارد و میگوید مرا تاب آدمی شدن نیست. بنابراین خداوند فرشتهی جانستان را براین کار میگمارد و او این مهم را به انجام میرساند. هفت تن آن خاک را با عناصر دیگر درهم میآمیزند و خداوند روح خود را درآن میدمد و خلقت آدم و عالم در شش روز به انجام میرسد و پس از آن روز نو یا نوروز فرا میرسد و خداند برت خت جای میگیرد و فرشتگان این بار در جمعی که برپای میدارند به شادی و جشن میپردازند.
خداوند جهت پراکندن آدمیان در زمین ابتدا با ارواح آنها برای الوهیت خود اقرار میگیرد و آنان نیز پیمان میبندند که در جهان خاکی بر شیوهی پرستش خداوند و راستی و درستی و نیکی روز و روزگار بگذرانند. این پیمان وعهد را پیمان و میثاق ازلی مینامند. بنابراین ارواح پیش از بدنها بوجود آمده اند و در جهان خاکی روح در کالبدها و تنهای گوناگون تجلی میکند و این گردش را در مسلک یارسان دونادون ویا تناسخ میگویند. روان آدمی میباید هزار و یک جامه عوض کند تا سرانجام به جاودانگان بپیوندد. در این میان ابتدا ذات خداوند در قالبهای گوناگونی تجلی میکند وبعد ازاینکه درقالب حضرت علی آمیخته میشود و دین اسلام بوجود میآید وهفت تن و هفتوانه هم در غالبهای گوناگونی ظاهر میشوند. سپس پنج دورهی آیین یارسان که پیشتر بدان اشاره کردیم آغاز میشود و در اولین دوره ذات خداوند در قالب بهلول ماهی و در آخرین واعظمترین دورهها در قالب سلطان اسحاق تجلی میکند.
پیربنیامین در کلامی دربارهی وجود خدا در دره البیضا وسپس بیرون آمدن او و آفرینش هستی چنیین میگوید:
نه دلی دری، نه دلی دری
خواجام او رو شی نه دلی دری
جه در برآما و درش خری
سک و زام و ما و ورش داهری
به این معنی که:
در میان دره البیضاء
خداوندگارم آن روز درمیان دره البیضا ء رفت
از دُر در آمد و به دُر فرمان داد
و آنگاه آسمان و زمین و ماه و خورشید را پدید آورد
و پیر رکنالدین در دفتر بارگه بارگه در همین باره میگوید:
او دلی دُری، او دُلی دری
بارگهی شام وستن اودلی دُری
ها بنیامینن شریک و سری
قاف تا قاف جهان بنیامین چری
بنیامین کالای هفتوان خری
به این معنی که:
درمیان دُرهْ البیضاء
بارگاه ذات احدیت درمیان دره البیضاءجای گرفت
بنیامین شریک راز و سر او بود
و سر تا سر مردم جهان بنیامین را صدا کردند
بنیامین کالای هفتوانه را خرید
پیش از آنکه به بیان میتولوژی مسلک یارسان بپردازیم بد نیست ابتدا نگاهی به معنی کلمهی میتولوژی بیندازیم و سپس به بیان ساختار افسانهای – اسطورهای آیین یارسان برسیم. میتولوژی برگرفته از کلمهی میت به معنای افسانه میباشد و اصل آن از واژهی یونانی موتس گرفته شده که به معنای واژه، سخن، پیام و یا گفتار بوده است و وجه تسمیهی این نام نیز از آن رو بوده است که قبل از اختراع خط، داستانگویان و افسانهسرایان مطالب خود را بصورت شفاهی و از بر برای شنوگان خود بازگو میکردهاند. تعاریف زیادی در فرهنگ لغتهای گوناگون از میت شده است که با توجه به موضوع این نوشتار ما آن تعریفی که به موضوع مورد بحث ما مربوط میشود را دراینجا میآوریم. در فرهنگ لغت وبستر بزرگ آمده است که: داستانی که برای توضیح پوشیدهی یک حقیقت ساخته شده باشد و یا اعتقادی که مورد قبول غیرانتقادی افراد یک گروه قرار گیرد به ویژه در تایید مراسم یا نهادهای موجود یا کهن.
اما هستی و آفرینش در میتولوژی یارسان از دره البیضا ء آغاز میشود. پیش از آن هیچ چیزی وجود نداشته است. خداوند داخل دری بوده است و سپس از آن بیرون میآید و در به امر خداوند پاشیده و پخش میشود و دودی از آن بر میخیزد و هستی وآسمانها و زمین و ستارگان و همه و همه به این ترتیب آفریده میشوند. پس از آفرینش هستی آفریدگار نام «خاوند کار» را بر خود مینهد و فرشتگان و بندگانی به نامهای هفت تن و هفتوانه و چهل تن و چهل چهل تنان و هفت خلیفه و بیور هزار غلام و بیون غلام میآفریند. پاسداری از آسمانها و زمین بر عهدهی هفت تن و نگهبانی از آدمیان بر عهدهی هفتوانه گذاشته میشود. خداوند هفت طبقات آسمان را با یکی از فرشتگانش در مینوردد(با توجه به دفتردورهی هفتوانه نام این فرشته پیر بنیامین است) نام این هفت طبقه لوح صدف و لوح عقیق و لوح گوهر و لوح در و لوح یاقوت و لوح مرجان و لوح الست میباشد و در هر طبقه فرشتگان یا هفت تن جمعی عرفانی برپا میکنند و یکی از آنها خود را قربانی میکند.
خداوند ابتدا به هفتن دستور میدهد که مشتی خاک بیاورند تا با آن آدمی را خلق کند. هفتن ازاین کار سرباز میزنند زیرا زمین در برابرآنها بنای شیون و زاری میگذارد و میگوید مرا تاب آدمی شدن نیست. بنابراین خداوند فرشتهی جانستان را براین کار میگمارد و او این مهم را به انجام میرساند. هفت تن آن خاک را با عناصر دیگر درهم میآمیزند و خداوند روح خود را درآن میدمد و خلقت آدم و عالم در شش روز به انجام میرسد و پس از آن روز نو یا نوروز فرا میرسد و خداند برت خت جای میگیرد و فرشتگان این بار در جمعی که برپای میدارند به شادی و جشن میپردازند.
خداوند جهت پراکندن آدمیان در زمین ابتدا با ارواح آنها برای الوهیت خود اقرار میگیرد و آنان نیز پیمان میبندند که در جهان خاکی بر شیوهی پرستش خداوند و راستی و درستی و نیکی روز و روزگار بگذرانند. این پیمان وعهد را پیمان و میثاق ازلی مینامند. بنابراین ارواح پیش از بدنها بوجود آمده اند و در جهان خاکی روح در کالبدها و تنهای گوناگون تجلی میکند و این گردش را در مسلک یارسان دونادون ویا تناسخ میگویند. روان آدمی میباید هزار و یک جامه عوض کند تا سرانجام به جاودانگان بپیوندد. در این میان ابتدا ذات خداوند در قالبهای گوناگونی تجلی میکند وبعد ازاینکه درقالب حضرت علی آمیخته میشود و دین اسلام بوجود میآید وهفت تن و هفتوانه هم در غالبهای گوناگونی ظاهر میشوند. سپس پنج دورهی آیین یارسان که پیشتر بدان اشاره کردیم آغاز میشود و در اولین دوره ذات خداوند در قالب بهلول ماهی و در آخرین واعظمترین دورهها در قالب سلطان اسحاق تجلی میکند.
پیربنیامین در کلامی دربارهی وجود خدا در دره البیضا وسپس بیرون آمدن او و آفرینش هستی چنیین میگوید:
نه دلی دری، نه دلی دری
خواجام او رو شی نه دلی دری
جه در برآما و درش خری
سک و زام و ما و ورش داهری
به این معنی که:
در میان دره البیضاء
خداوندگارم آن روز درمیان دره البیضا ء رفت
از دُر در آمد و به دُر فرمان داد
و آنگاه آسمان و زمین و ماه و خورشید را پدید آورد
و پیر رکنالدین در دفتر بارگه بارگه در همین باره میگوید:
او دلی دُری، او دُلی دری
بارگهی شام وستن اودلی دُری
ها بنیامینن شریک و سری
قاف تا قاف جهان بنیامین چری
بنیامین کالای هفتوان خری
به این معنی که:
درمیان دُرهْ البیضاء
بارگاه ذات احدیت درمیان دره البیضاءجای گرفت
بنیامین شریک راز و سر او بود
و سر تا سر مردم جهان بنیامین را صدا کردند
بنیامین کالای هفتوانه را خرید
هفتن و هفتوانه
همانطور که پیش ترنیز اشاره کردیم هفتن فرشتگان نگهبان هستی وآسمانها و زمین و هفتوانه پاسداران آدمیان بر روی زمین به شمار میروند و خود تعبیر وان در هفتوان را به معنای حافظ ونگهبان میدانند. حال باید دید هفتن و هفتوانه در دورهی حقیت یا دورهی سلطان در کالبد چه کسانی تجلی کردهاند.
هفتن درآیین یارسان عبارتند از1- سید خضر ملقب به پیربنیامین 2- موسی سیاه ملقب به پیرداود 3- ملا رکن الدین دمشقی ملقب به پیرموسی 4- خاتون دایراک ملقب به رمزبار ( مادرسلطان ) 5 – مصطفی داودان ملقب به کماندار 6- شاه ابراهیم ملقب به ملک طیار یا ایوت 7 – سید احمد ملقب به بابا یادگار
واما هفتوانه هم اینها هستند: 1- سید ابوالوفا 2- سید میراحمد 3- سید مصطفی 4- سید شهاب الدین 5- سید باویسی 6- سید حبیب شاه و 7 – سید محمد گوره سوار
بغیر از هفتن و هفتوانه در تقسیم بندیهای آیین یارسان به چهار فرشته و هفت خلیفه و هفت خادم و هفت یار قول طاس و هفت هفتوان و شصت و شش بندهی کمرزرین و نود و نه پیرشاهو و هزارو یک غلام خواجه صفت و بیور هزار غلام و بیون غلام هم دیده میشود. بیور درشاهنامه به معنای ده هزار آمده و بیوراسب در واقع لقب ضحاک بوده است.(کجا بیور از پهلوانی شمار- بود بر زبان دری ده هزار) و بیون هم به معنای بی شمار میباشد و ظاهرا در ساختار تشکیلات یارسان دو مورد اخیر بواقع در حکم بازوی نظامی بودهاند و وجود آنها به انگیزهی دفاع دربرابر تهاجمات و یا خطرات احتمالی لازم دانسته شده است.
اما دربین دفاتریارسان دفتر بارگه بارگه از حیث نگهداری و پرداختن به اساطیر و شخصیتهای افسانهای ایران کهن دارای اهمیت و ویژگی خاصی میباشد و در این دفتر اساطیر و شخصیتهای مربوط به فرهنگ آریایی و سامی درکنار همدیگر و به موازات هم قرار میگیرند و بواقع هر یک جلوگاه هبوط ذات الهی در دورهی خودشان میشوند. گستردگی حیطهی جغرافیایی مکانهایی که زادگاه سرایندگان کلام دفتر بارگه بارگه را تشکیل میدهند آدمی را به حیرت وا میدارد. در بین سرایندگان کلام این دفتر میتوان به نامهایی همچون پیر سلیمان سیستانی، پیرحسین کاشانی، پیرمحمود بغدادی، پیرخالق اردبیلی، پیرمنصورشوشتری، پیرمامل ماهیدشتی، پیر ناصربختیاری، پیرخلیل موصلی، پیرحسین استانبولی، پیرفیروز هندی، پیرتهماسب کرمانی، پیرصادق مازندرانی، پیرحیات ماچینی، پیرنازدار شیرازی، پیرطیارخراسانی، و نیز تعدادی از شخصیتهای هفتن وهفتوانه ی یارسان برخورد. اما برای اینکه وجود و حضور گستردهی عناصر فرهنگ ایران پیش از اسلام را در دفتر بارگه بارگه نشان دهیم نگاهی به بندهایی از این دفتر میاندازیم.
بند 2 کردهی 2
پیرقابیل سمرقندی مرمو:
(مرمو یعنی میفرماید)
او یانهی هوشنگ، او یانهی هوشنگ
بارگهی شام لوا او یانهی هوشنگ...
درخانهی هوشنگ
بارگاه ذات احدیت در خانهی هوشنگ شاه فرود آمد
(هوشنگ پسرسیامک و نوهی کیومرث شاه است. پدر او در جنگ با دیوان کشته شد و او به خونخواهی پدر خزروان دیو را کشت و پس از مرگ کیومرث به تخت شاهی نشست. آهن در زمان هوشنگ کشف شد و جشن سده نیز یادگار اوست )
بند 4 کردهی 2
پیرمیکائیل دودانی مرمو:
نوذر شای کیان، نوذر شای کیان
شام بی نه او دم نوذر شای کیان...
یعنی:
نوذرشاه کیان
شاهم در آن دم نوذر شاه کیانی بود
(نوذر پسر منوچهر است و پس از او شاه ایران میشود. اما درجنگ ایران با توران به دست تورانیان اسیر شده و افراسیاب او را به قتل میآورد)
بند 19 کردهی 2
پیرسلیمان اردلانی مرمو:
نه او کوی ناهید، نه اوکوی ناهید
بارگهی شام وستن نه او کوی ناهید
شام ویش داراب بی سرچشمهی امید...
همانطور که پیش ترنیز اشاره کردیم هفتن فرشتگان نگهبان هستی وآسمانها و زمین و هفتوانه پاسداران آدمیان بر روی زمین به شمار میروند و خود تعبیر وان در هفتوان را به معنای حافظ ونگهبان میدانند. حال باید دید هفتن و هفتوانه در دورهی حقیت یا دورهی سلطان در کالبد چه کسانی تجلی کردهاند.
هفتن درآیین یارسان عبارتند از1- سید خضر ملقب به پیربنیامین 2- موسی سیاه ملقب به پیرداود 3- ملا رکن الدین دمشقی ملقب به پیرموسی 4- خاتون دایراک ملقب به رمزبار ( مادرسلطان ) 5 – مصطفی داودان ملقب به کماندار 6- شاه ابراهیم ملقب به ملک طیار یا ایوت 7 – سید احمد ملقب به بابا یادگار
واما هفتوانه هم اینها هستند: 1- سید ابوالوفا 2- سید میراحمد 3- سید مصطفی 4- سید شهاب الدین 5- سید باویسی 6- سید حبیب شاه و 7 – سید محمد گوره سوار
بغیر از هفتن و هفتوانه در تقسیم بندیهای آیین یارسان به چهار فرشته و هفت خلیفه و هفت خادم و هفت یار قول طاس و هفت هفتوان و شصت و شش بندهی کمرزرین و نود و نه پیرشاهو و هزارو یک غلام خواجه صفت و بیور هزار غلام و بیون غلام هم دیده میشود. بیور درشاهنامه به معنای ده هزار آمده و بیوراسب در واقع لقب ضحاک بوده است.(کجا بیور از پهلوانی شمار- بود بر زبان دری ده هزار) و بیون هم به معنای بی شمار میباشد و ظاهرا در ساختار تشکیلات یارسان دو مورد اخیر بواقع در حکم بازوی نظامی بودهاند و وجود آنها به انگیزهی دفاع دربرابر تهاجمات و یا خطرات احتمالی لازم دانسته شده است.
اما دربین دفاتریارسان دفتر بارگه بارگه از حیث نگهداری و پرداختن به اساطیر و شخصیتهای افسانهای ایران کهن دارای اهمیت و ویژگی خاصی میباشد و در این دفتر اساطیر و شخصیتهای مربوط به فرهنگ آریایی و سامی درکنار همدیگر و به موازات هم قرار میگیرند و بواقع هر یک جلوگاه هبوط ذات الهی در دورهی خودشان میشوند. گستردگی حیطهی جغرافیایی مکانهایی که زادگاه سرایندگان کلام دفتر بارگه بارگه را تشکیل میدهند آدمی را به حیرت وا میدارد. در بین سرایندگان کلام این دفتر میتوان به نامهایی همچون پیر سلیمان سیستانی، پیرحسین کاشانی، پیرمحمود بغدادی، پیرخالق اردبیلی، پیرمنصورشوشتری، پیرمامل ماهیدشتی، پیر ناصربختیاری، پیرخلیل موصلی، پیرحسین استانبولی، پیرفیروز هندی، پیرتهماسب کرمانی، پیرصادق مازندرانی، پیرحیات ماچینی، پیرنازدار شیرازی، پیرطیارخراسانی، و نیز تعدادی از شخصیتهای هفتن وهفتوانه ی یارسان برخورد. اما برای اینکه وجود و حضور گستردهی عناصر فرهنگ ایران پیش از اسلام را در دفتر بارگه بارگه نشان دهیم نگاهی به بندهایی از این دفتر میاندازیم.
بند 2 کردهی 2
پیرقابیل سمرقندی مرمو:
(مرمو یعنی میفرماید)
او یانهی هوشنگ، او یانهی هوشنگ
بارگهی شام لوا او یانهی هوشنگ...
درخانهی هوشنگ
بارگاه ذات احدیت در خانهی هوشنگ شاه فرود آمد
(هوشنگ پسرسیامک و نوهی کیومرث شاه است. پدر او در جنگ با دیوان کشته شد و او به خونخواهی پدر خزروان دیو را کشت و پس از مرگ کیومرث به تخت شاهی نشست. آهن در زمان هوشنگ کشف شد و جشن سده نیز یادگار اوست )
بند 4 کردهی 2
پیرمیکائیل دودانی مرمو:
نوذر شای کیان، نوذر شای کیان
شام بی نه او دم نوذر شای کیان...
یعنی:
نوذرشاه کیان
شاهم در آن دم نوذر شاه کیانی بود
(نوذر پسر منوچهر است و پس از او شاه ایران میشود. اما درجنگ ایران با توران به دست تورانیان اسیر شده و افراسیاب او را به قتل میآورد)
بند 19 کردهی 2
پیرسلیمان اردلانی مرمو:
نه او کوی ناهید، نه اوکوی ناهید
بارگهی شام وستن نه او کوی ناهید
شام ویش داراب بی سرچشمهی امید...
در کوی ناهید
بارگاه ذات الهی در کوی ناهید فرود آمد
داراب شاه سرچشمهی امید بود
( ناهید نام یکی از ایزدان زرتشتی است که دراوستا آبان یشت بنام اوست. آناهیتا یا ناهید ایزد آب است و در اوستا بصورت دوشیزهای بسیار زیبا و بلند بالا و خوش پیکر توصیف شده است. درشاهنامه ناهید دختر فلیقوس قیصرروم است و داراب شاه ایران از او خواستگاری میکند. اما ازدواج آنها چندان دوامی ندارد و داراب او را نزد پدرش میفرستد. ناهید از داراب باردار بوده و اسکندر حاصل همین ازدواج است)
بند 33 کرده ی 2
پیرفیروز هندی مرمو:
او دلی سپند، او دلی سپند
بارگهی شام وستن او دلی سپند
و فرمان شام صاحب دام و فند
رستم سپندش کرد و یانهی دند
بارگاه ذات الهی در کوی ناهید فرود آمد
داراب شاه سرچشمهی امید بود
( ناهید نام یکی از ایزدان زرتشتی است که دراوستا آبان یشت بنام اوست. آناهیتا یا ناهید ایزد آب است و در اوستا بصورت دوشیزهای بسیار زیبا و بلند بالا و خوش پیکر توصیف شده است. درشاهنامه ناهید دختر فلیقوس قیصرروم است و داراب شاه ایران از او خواستگاری میکند. اما ازدواج آنها چندان دوامی ندارد و داراب او را نزد پدرش میفرستد. ناهید از داراب باردار بوده و اسکندر حاصل همین ازدواج است)
بند 33 کرده ی 2
پیرفیروز هندی مرمو:
او دلی سپند، او دلی سپند
بارگهی شام وستن او دلی سپند
و فرمان شام صاحب دام و فند
رستم سپندش کرد و یانهی دند
درمیان کوه سپند دژ
بارگاه ذات احدیت در میان کوه سپند دژ فرود آمد
به فرمان شاهم، خداوند دام وفند
رستم دژ سپند را ویران کرد و به کلبهی درویش در آورد
(رستم قهرمان بزرگ اسطورهای ایران و نماد روح آزادگی ایرانی در شاهنامهی فردوسی به خونخواهی نریمان دژ سپند را که سام پس از محاصرهی سی سالهی آن نتوانسته بود بدان دست بیابد با نقشهای فتح کرد و آن را ویران ساخت. او با تعدادی از پهلوانان ایران در جامهی بازرگان به درون دژ راه یافت و شبانگاه به دژ بانان ونگهبانان دژ شبیخون زد)
بند 37 کرده ی 2
پیرتاماز کرمانی مرمو:
وست او کوی بهرام، وست او کوی بهرام
بارگهی شام لوا وست او کوی بهرام
شام کی خسرو بی نه دون اورام
نامش درد زیل مکرو آرام
بهرام پی تاج ریو ویش وست نه دام
روانش چو دود برشی نه اندام
یعنی:
در کوی بهرام فرود آمد
بارگاه ذات احدیت در کوی بهرام فرود آمد
شاهم کیخسرو، شاه کیانی بود،
که نامش مایهی آرامش دل و درون است،
بهرام برای پیدا کردن تاج ریو خودش را به دام افکند
و روانش چون دود از بدنش خارج شد
(بهرام از گودرزیان است. او از نمادهای بارز ایستادگی و پایمردی برای نگه داشت نام و آبرو درشاهنامه می باشد. در یکی از سلسله جنگهایی که مابین ایرانیان و تورانیان به کینخواهی سیاوش در میگیرد و فرماندهی سپاه ایران را فریبرزکاوس برعهده دارد ، ریو نیز کوچکترین فرزند کاوس شاه کشته میشود و تاج شاهیاش نقش بر زمین میگردد. این حادثه میتوانسته است سرشکستگی فراوانی برای ایرانیان به همراه داشته باشد. اما بهرام دلاورانه تاج ریونیز را با نوک سنان از میدان نبرد بر میدارد و در این میان تازیانهاش گم میشود. پس از پایان یافتن جنگ و بازگشت هر دو لشگر به اردوگاه خویش ، بهرام بر آن میشود تا دوباره به میدان نبرد بازگردد و تازیانهاش را پیداکند و باز پس آورد. گیو و گودرز هرچه میکوشند تا او را از این کار وا دارند کامیاب نمیشوند و حتا گیو نوید چند تازیانهی گرانبها به او میدهد اما او در پاسخ به گیو میگوید:
شما را ز رنگ و نگاراست گفت
مرا آنکه شد نام با ننگ جفت
بهرام میرود و گرفتار تورانیان میشود و به تعداد بر سرش میریزند. تژاو اولین ضربه را از پشت به او میزند و دستش را از تن جدا میکند. گیو که از دیر آمدن بهرام دل نگران گشته در پی او به میدان میرود اما او را زخمی و نیمهجان بر روی زمین مییابد. گیو پیش ازآنکه بهرام، جان بسپارد به خونخواهی او تژاو را در برابر دیدهگانش از پای در میآورد. کیخسرو هم در واقع آرمانیترین شاه شاهنامه به حساب میآید او فرزند سیاوش و فرنگیس است. سیاوش که نماد پاکی و مظلومیت در شاهنامه میباشد بیگناه به دست افراسیاب کشته میشود و اگر خردمندی و پا درمیانی پیران ویسه، افراسیاب را متوقف نکرده بود فرنگیس باردار هم به دست افراسیاب کشته میشد وکیخسرو هم از بین میرفت. پیران برای آنکه بتواند جان کیخسرو را بعد از تولد حفظ کند او را به شبانی میسپارد و گیو براثر خوابی که گودرز دیده است بمدت هفت سال در توران در پی کیخسرو میگردد تا سرانجام او را مییابد و به ایران میآورد. کی خسرو بعد از به انجام رساندن خویشکاریاش در به سرانجام رساندن جنگهای کینخواهی سیاوش، از بیم آنکه مبادا قدرت او را بفریبد و از راه ایزدی بگردد با خواست خویش از پادشاهی کنارهگیری میکند و به عروج معنوی دست میزند.
بند 41 کردهی 2
پیر کاظم کنگاوری مرمو:
او کوی آرشان،اوکوی آرشان
بارگهی شام وستن او کوی آرشان
بارگاه ذات احدیت در میان کوه سپند دژ فرود آمد
به فرمان شاهم، خداوند دام وفند
رستم دژ سپند را ویران کرد و به کلبهی درویش در آورد
(رستم قهرمان بزرگ اسطورهای ایران و نماد روح آزادگی ایرانی در شاهنامهی فردوسی به خونخواهی نریمان دژ سپند را که سام پس از محاصرهی سی سالهی آن نتوانسته بود بدان دست بیابد با نقشهای فتح کرد و آن را ویران ساخت. او با تعدادی از پهلوانان ایران در جامهی بازرگان به درون دژ راه یافت و شبانگاه به دژ بانان ونگهبانان دژ شبیخون زد)
بند 37 کرده ی 2
پیرتاماز کرمانی مرمو:
وست او کوی بهرام، وست او کوی بهرام
بارگهی شام لوا وست او کوی بهرام
شام کی خسرو بی نه دون اورام
نامش درد زیل مکرو آرام
بهرام پی تاج ریو ویش وست نه دام
روانش چو دود برشی نه اندام
یعنی:
در کوی بهرام فرود آمد
بارگاه ذات احدیت در کوی بهرام فرود آمد
شاهم کیخسرو، شاه کیانی بود،
که نامش مایهی آرامش دل و درون است،
بهرام برای پیدا کردن تاج ریو خودش را به دام افکند
و روانش چون دود از بدنش خارج شد
(بهرام از گودرزیان است. او از نمادهای بارز ایستادگی و پایمردی برای نگه داشت نام و آبرو درشاهنامه می باشد. در یکی از سلسله جنگهایی که مابین ایرانیان و تورانیان به کینخواهی سیاوش در میگیرد و فرماندهی سپاه ایران را فریبرزکاوس برعهده دارد ، ریو نیز کوچکترین فرزند کاوس شاه کشته میشود و تاج شاهیاش نقش بر زمین میگردد. این حادثه میتوانسته است سرشکستگی فراوانی برای ایرانیان به همراه داشته باشد. اما بهرام دلاورانه تاج ریونیز را با نوک سنان از میدان نبرد بر میدارد و در این میان تازیانهاش گم میشود. پس از پایان یافتن جنگ و بازگشت هر دو لشگر به اردوگاه خویش ، بهرام بر آن میشود تا دوباره به میدان نبرد بازگردد و تازیانهاش را پیداکند و باز پس آورد. گیو و گودرز هرچه میکوشند تا او را از این کار وا دارند کامیاب نمیشوند و حتا گیو نوید چند تازیانهی گرانبها به او میدهد اما او در پاسخ به گیو میگوید:
شما را ز رنگ و نگاراست گفت
مرا آنکه شد نام با ننگ جفت
بهرام میرود و گرفتار تورانیان میشود و به تعداد بر سرش میریزند. تژاو اولین ضربه را از پشت به او میزند و دستش را از تن جدا میکند. گیو که از دیر آمدن بهرام دل نگران گشته در پی او به میدان میرود اما او را زخمی و نیمهجان بر روی زمین مییابد. گیو پیش ازآنکه بهرام، جان بسپارد به خونخواهی او تژاو را در برابر دیدهگانش از پای در میآورد. کیخسرو هم در واقع آرمانیترین شاه شاهنامه به حساب میآید او فرزند سیاوش و فرنگیس است. سیاوش که نماد پاکی و مظلومیت در شاهنامه میباشد بیگناه به دست افراسیاب کشته میشود و اگر خردمندی و پا درمیانی پیران ویسه، افراسیاب را متوقف نکرده بود فرنگیس باردار هم به دست افراسیاب کشته میشد وکیخسرو هم از بین میرفت. پیران برای آنکه بتواند جان کیخسرو را بعد از تولد حفظ کند او را به شبانی میسپارد و گیو براثر خوابی که گودرز دیده است بمدت هفت سال در توران در پی کیخسرو میگردد تا سرانجام او را مییابد و به ایران میآورد. کی خسرو بعد از به انجام رساندن خویشکاریاش در به سرانجام رساندن جنگهای کینخواهی سیاوش، از بیم آنکه مبادا قدرت او را بفریبد و از راه ایزدی بگردد با خواست خویش از پادشاهی کنارهگیری میکند و به عروج معنوی دست میزند.
بند 41 کردهی 2
پیر کاظم کنگاوری مرمو:
او کوی آرشان،اوکوی آرشان
بارگهی شام وستن او کوی آرشان
در کوی آرش
بارگاه ذات احدیت الهی در کوی آرش فرود آمد
(آرش نام تیرانداز بلند آوازهی ایران زمین است. او درزمان پادشاهی منوچهرشاه با پرواز تیری مرز بین ایران وتوران را تعیین کرد. تیرآرش از البرز کوه بر آمو دریا نشست. در تیریشت(ازیشتهای اوستا) در کردهی چهارم بند شش آمده است که: تشتر، ستارهی فرهمند را میستاییم که شتابان به سوی دریای «فراخ کرت » بتازد، چون آن تیر در هوا پران که «آرش» تیرانداز -بهترین تیرانداز ایرانی -از کوه «ایریوخشوث» به سوی کوه «خوانونت» بینداخت...
ابوریحان بیرونی هم درکتاب «آثارالباقیه» میگوید که جشن تیرگان به مناسبت پرواز تیر آرش و آشتی بین ایران و توران برپا گردیده است.
برای اینکه این نوشتار به درازا نکشد به صورت فهرستوار نام چهرههای ملی و افسانهای که در دفتر بارگه بارگه آمده است را در زیر میآوریم واگر لازم آمد برخی از آنها را توضیح کوتاهی خواهیم داد.
در بند 43 کردهی 2 پیرصفر قلاجهی از کوی سمنگان و تجلی بنیامین در پیکره رستم سخن میگوید و ازدواج رستم با تهمینه را بیان میکند.
در بند 51 کردهی 2 پیرحاتم همدانی از کوی اسپیجاب و کیکاوس و نبرد تهمتن به خون خواهی سیاوش با افراسیاب تورانی سخن بمیان میآورد.
در بند 52 کردهی 3 پیرمحمد شهرزوری سیمرغ را از نظر معنوی همان خاتون رمزبار میداند و با ایجاز داستان رها شدن زال درکوه البرز توسط سام را شرح میدهد.
در بند 53 کردهی 2 پیرناری اورامی از مهرک نوشزاد و شاپور فرزند اردشیر و از پیوند شاپور با دختر مهرک سخن میگوید.
در بند 58 پیرعنوان کعبهئی از جمشید و منوچهرسخن میگوید و جمشید را نمودار بابایادگار میداند و از قباد و کاوهی آهنگر و فریدون و شیده و ایرج یاد میکند. در بند 62 پیرشهریار اورامی آتشکدهها را محل هبوط بارگاه ذات الهی میداند. دربند 66 پیرهاشم رژوی ازمازندران و کیکاوس یاد میکند وهر یک از قهرمانان اساطیری شاهنامه را در کنار یکی از هفت تن دورهی سلطان اسحاق میگذارد. رستم با بنیامین، گیو با داود، گودرز با پیرموسی، رستم یکدست با مصطفی داودان(احتمال دارد که رستم یکدست اشاره به رستم فرخزاد سپه سالار سپاه ایران درجنگ با اعراب باشد) زواره با رمزبار و جهانبخش با ایوت(کسی با نام جهانبخش درشاهنامه وجود ندارد اما جهانگیر لقبی است که برای رستم به کارمیرود)
دربند 69 پیرشمسالدین از جشن گهنبار و یا گاهنبار سخن بمیان میآورد. (گاهنبار شش جشن بزرگ ایرانیان زرتشتی به نامهای میدیوزرم و میدیوشم و پتیه شهیم و ایاسرم و میدیارم و همسپتمدم است)
دربند 70 پیرعزیز هودانه سلطان اسحاق را در ظاهر سلطان و در باطن همان سوشیانت یعنی موعود دین اشوزرتشت میداند. سوشیانت به معنای نجات دهنده و بعضا پیشوای دین میباشد. در دین زرتشت سوشیانتها هر یک به فاصلهی هزار سال از دیگری ظهور میکنند و با ظهور آخرین آنها رستاخیز رخ خواهد داد.
با نگاهی اجمالی به دفاتر دورهی هفتوانه و گلیم وکول و چهل تن و دورهی عابدین این نوشتار را به سرانجام میرسانیم. دفترهفتوانه توسط هفت تن و هفتوانه و هفت خلیفه سروده شده است. سرایندگان این دفتر و دفاتر دیگر یارسان را از نظر فلسفی میتوان وحدت وجودی به حساب آورد. دفترهفتوانه با کلام زیبا و دلکشی از پیربنیامین آغاز میشود و او از خداوند میخواهد که میرخسرو لرستانی را از چاه قهر وغضبی که گرفتارش شده است رهایی بخشد و سپس سلطان اسحاق به او مژده میدهد که نیازش پذیرفته شده است و داود که دلیل یارسان است میباید برای رهایی میرخسرو از چاه ژرف به یاری او بشتابد. دربند بعدی سلطان به پردهی اسرارالهی میرود تا شرط و پیمانی را که از روز ازل بسته شده است را برای راهنمایی یاران و پیروانش برآورده کند و بنیامین را نیز فرا میخواند تا بیاید و بنگرد و بیندیشد. بنیامین به پردهی اسرار الهی میرود اما نمیتواند خداوند را از هفت نوری که بواقع هفتوانه هستند تشخیص بدهد و فقط هشت نور میبیند. بنابراین از پادشاه جهان امان میخواهد و از او خواهش میکند که چهرهاش را نمایان کند. سپس سلطان اسحاق(که مظهرنورالانوارشده است) به او میگوید راز پوشیده برتو آشکار میشود به شرطی که از خاتون رمزبار تقاضا کنی هشت لقمه گوشت قربانی را برای به حقیقت رسیدن با خود بیاورد و جمعی تکشیل بدهید و تو هم در جمع حاضر باشی. بعد از این کار در هفت طبقات آسمان هر بار یکی از هفت تن خود را قربانی میکند و مراسمی برپا میشود. در دفتر هفتوانه سال تاریخ تجلی و پیدایش هفتوانه تحت عنوان «ورکرم کرو» یا هورخش کرم کند بیان میشود که برابر حروف ابجد همان سال 692 هجری است. در بخشهایی بعدی این دفتر هریک از هفتوانه از جامهها و قالبهای پیشین خود سخن میگوید. سید محمد گوره سوار جامه و مظهر خود را پیش از خلقت در قالب سیمرغ و مشی و مشیانه (دربندهش دوساقهی ریباس که در مهرروز ازمهرماه پس از چهل سال از زمین روییدند و سپس به انسان تبدیل شدند و به زاد و ولد پرداختند و باعث رونق جهان و نابودی دیوان واز کارافتادگی اهریمن شدند) میداند و میگوید در مدینه پیامبر اسلام و علی «ع» را دیدم و سید ابوالوفا ء مظهر خود را زمانی در قالب حمزه عموی پیامبر میداند. در بند دیگر سید با ویسی مظهر خود را بهرام گور میداند و سپس مظهر خود را در دورهی دیگر علمدار علی «ع» معرفی میکند و سپس میگوید هر هفت ما (هفتوانه) در کربلا سرمان را از دست دادیم. در بند دیگری سید حبیب شاه میگوید سرم را به عشق حسین باختم وآن را در کوچههای کوفه به نمایش گذاشتند. در بندهای دیگری سید شهابالدین و سید میراحمد و سید مصطفی هم میگویند سرمان را به عشق حسین باختیم. در بند دیگری هم سید محمد گوره سوار میگوید علی اکبر بودم و تیری به سوی من انداختند. درآخرین بند این دفتر سلطان اسحاق درکلامی بنیامین را پیر هفتوانه و نظام دهندهی همهی بزرگان یارسان و کسی که خواهش و رجاءاش درآخرت مورد قبول واقع میشود معرفی میکند و میگوید که پیمان و اقرار روز ازل را اینک پیریزی کردیم.
دفتر دورهی گلیم وکول
دورهی گلیم وکول بیانگر سفر شش تن از هفت تن(به غیرازداود) به کشورهای یمن و مصر میباشد. نیت آنها شکار پرندگان ساحل رود نیل است. این دفتر یاد آور سفر سی مرغ برای یافتن سیمرغ در منطقالطیرعطار است. شاید بتوان این پرندگان را هم نمادی از تکامل معنوی دانست. به هر ترتیب در شهر یمن بنیامین که در مظهر میرحسین به سر میبرد گرفتار میشود. زیرا تصور میکنند که او قصد ارشاد و هدایت مردم را دارد. میرحسین یا بنیامین پس از چندی براثر لطفی که زندانبان به او میکند میتواند روزها آزاد باشد و شبها به محل حبس خویش باز گردد. او گلیمی بر دوش میافکند و روزها را با سقائی و پارهدوزی در شهر بسر میآورد و از همین رو مردم نام او را گلیم وکول میگذارند. دراین دوره هریک از یاران بنیامین در مظهری بسر میبرند وسرانجام همگی سوار کشتی میشوند و از دریای اسکندریه میگذرند والبته هیچ کدام همدیگر را نمیشناسند. در یکی از شبهای کشتی هدهد نامهی برای بنیامین(میرحسین) میآورد و راه رستگاریش را به وی مینمایاند.
سپس طوفانی در میگیرد و کشتی نشینان چند روزی را در التهاب و نا آرامی به سر میبرند. سرنشینان کشتی ازآنجا که گلیم وکول نماز نمیخواند دلیل نازل شدن طوفان را وجود او درکشتی میدانند و میخواهند تا او را به دریا بیفکنند. اما میره باش تجار(شاه ابراهیم) پی میبرد که گلیم وکول مردی اهورایی سرشت است. بنابراین به سرنشینان کشتی میگوید که برای نجاتمان از ورطهی طوفان بیایید از گلیم وکول بخواهیم تا دعا کند. گلیم وکول دعا میکند و داود به یاری سرنشینان کشتی میآید. با آمدن داود آب دریا آرام میشود و کشتی نشینان او را سه بار زرباران میکنند ولی او سکهها را نمیپذیرد. اما یک دوشاهی درگوشهی لباسش برجای میماند و هنگام بازگشت، سلطان همان دوشاهی را برای اهل سلسله قرار میدهد. پس از آنکه کشتینشینان کرامات داود را میبینند میگویند ای پیر تو که هستی بیا و راهنما و پیر ما باش. داود ابتدا نمی پذیرد و میگوید وظیفهی من در یارسان دلیلی است. اما بعد وسوسه میشود و میپذیرد. هنگام بازگشت سلطان برای این کار او را مورد عتاب قرار میدهد و میگوید هیچ کس نباید از حد خود تجاوز کند. بنابراین داود از سلطان تقاضای بخشش میکند و بعد از پشت سرگذاشتن مراحلی عرفانی سلطان قصور او را میبخشد. برای نجات بنیامین و پنج تن از هفتن همراه او از طوفان، در دفتر دورهی گلیم وکول، هفتوانه هر کدام کلامهای بلندی دارند که با خواهش ورجاء از سلطان میخواهند بنیامین و پنج تن همراه او را نجات دهد. سلطان خواهش آنها را میپذیرد و داود را مامور این کار میکند و از او میخواهد دست داخل پردهی اسرار ببرد و پلنگی را که همپایهی شیر است سوار شود و با پلنگ اسرار فلک، آسمان هفتم را در نوردد و کشتی نشینان را از طوفان برهاند. سرایندگان دفتر گلیم وکول سلطان اسحاق و بنیامین و پیرداود و هوسپه و هورز و هفتوانه هستند.
دفتردورهی چهل تن
با کلامی از پیربنیامین آغاز می شود. بنیامین درکلامی پیچده و رازآمیز سخن از دیجور تار به میان میآورد که گویا مرحلهی تاریکی مطلق و پیش ازآفرینش هستی است. او میگوید درآن هنگام(تاریکی مطلق) شاهم سلطان اسحاق توانست با بزرگی و حشمت خودش یخ بوجود بیاورد و برای اینکه جمع مردان را برپا سازد توفان و تحول بزرگی ایجاد کرد. سرایندگان این دفتر سلطان و هفت تن و چهل تن هستند. پس ازاینکه هفت تن و سلطان اسحاق دربندهایی از روز الست و تاریکی و ظلمات و سپس نور و روشنایی سخن می گویند. به همین دلیل محتوای این دفتر یارسان همسانیهایی با آراء و عقاید مانویان دارد. چهل تن نیز هریک با معرفی مظهر و نام خود در روز ازل و عالم ارواح حضور خود را در جامهی چهل تن و در کنار چهل تنان در«دزارود » که نام روستایی درحوالی شیخان است، بیان میکنند. پس ازآنکه چهل تن به این امر گواهی میدهند سلطان آنها را به شمع و فانوس تشبیه میکند و میگوید چهل تن مظهر خود را در این مکان نمایان کردند و بر این امر گواهی دادند و آنها را به ظاهر چهل تن و در باطن یکی میداند.
دفتر دورهی عابدین
در بین دفاتر یارسان دفتر دورهی عابدین دفتری است که بیشترینهی آن توسط یک نفر سروده شده است. عابدین جاف و یا عابدین چاوش بسال 720 هجری در شهرزور دیده به جهان گشوده است. در فلسفه و عرفان دستی داشته و علم کلام و بلاغت را هم نزد ملاغفور شهرزوری آموخته است. عابدین ابتدا با مسلک یارسان سر ستیز داشته اما سپس در سلک باورمندان این مسلک و در جرگهی ارادتمندان به سلطان اسحاق در میآید. کلام دفترعابدین با گویش سورانی جافی سروده شده است. از کلامهای سروده شده دراین دفتر میتوان پی برد که عابدین به ایران باستان علاقهی فراوانی داشته است و از طرف دیگر تشویق به تشکیل خانواده و کشاورزی ودامپروری و آبادانی و دوری از دروغ گویی و پرداختن به راستگویی و راستاندیشی، به نوعی زمینهی فکری او را شبیه به گاهان زرتشت میکند. عابدین با دلتنگی از ویران شدن شهر هرمزان که نزدیکیهای شهرزور قرار داشته و در تازش تازیان کاملا ویران میشود سخن بمیان میآورد. عابدین قهر وکین و رشک و بدی را کار دیو و اهریمن میداند.
و از یارسانیها میخواهد که همواره از پلشتی و پلیدی دوری کنند. عابدین در چند کلام دل انگیز و زیبا نیز عشق وارادت خود را به سلطان اسحاق بیان می کند. در دفتردورهی عابدین به غیر از خود او کلامهایی از نرگس خانم و سلطان و داود نیز دیده میشود.
خرده سرانجام
نام این دفتر برگرفته از نام خرد ه اوستا میباشد و همانندخرده اوستا مطالب آن بیشتر شامل کلامها و ادعیههایی است که درمراسم جم نشینی و نذر و غسل و ازدواج وغیرو به کار میرود. برای آراستن قسمت پایانی این نوشتار که به دفاتر یارسان اختصاص داشت دعای غسل یارسان ،که به زیبایی توسط «مصطفی داودان» سرود ه شده است را در پایین می آوریم.
به نطق میردان خرقه ی نور نه ور
آوم تشارن قبله م پردیور
بارگاه ذات احدیت الهی در کوی آرش فرود آمد
(آرش نام تیرانداز بلند آوازهی ایران زمین است. او درزمان پادشاهی منوچهرشاه با پرواز تیری مرز بین ایران وتوران را تعیین کرد. تیرآرش از البرز کوه بر آمو دریا نشست. در تیریشت(ازیشتهای اوستا) در کردهی چهارم بند شش آمده است که: تشتر، ستارهی فرهمند را میستاییم که شتابان به سوی دریای «فراخ کرت » بتازد، چون آن تیر در هوا پران که «آرش» تیرانداز -بهترین تیرانداز ایرانی -از کوه «ایریوخشوث» به سوی کوه «خوانونت» بینداخت...
ابوریحان بیرونی هم درکتاب «آثارالباقیه» میگوید که جشن تیرگان به مناسبت پرواز تیر آرش و آشتی بین ایران و توران برپا گردیده است.
برای اینکه این نوشتار به درازا نکشد به صورت فهرستوار نام چهرههای ملی و افسانهای که در دفتر بارگه بارگه آمده است را در زیر میآوریم واگر لازم آمد برخی از آنها را توضیح کوتاهی خواهیم داد.
در بند 43 کردهی 2 پیرصفر قلاجهی از کوی سمنگان و تجلی بنیامین در پیکره رستم سخن میگوید و ازدواج رستم با تهمینه را بیان میکند.
در بند 51 کردهی 2 پیرحاتم همدانی از کوی اسپیجاب و کیکاوس و نبرد تهمتن به خون خواهی سیاوش با افراسیاب تورانی سخن بمیان میآورد.
در بند 52 کردهی 3 پیرمحمد شهرزوری سیمرغ را از نظر معنوی همان خاتون رمزبار میداند و با ایجاز داستان رها شدن زال درکوه البرز توسط سام را شرح میدهد.
در بند 53 کردهی 2 پیرناری اورامی از مهرک نوشزاد و شاپور فرزند اردشیر و از پیوند شاپور با دختر مهرک سخن میگوید.
در بند 58 پیرعنوان کعبهئی از جمشید و منوچهرسخن میگوید و جمشید را نمودار بابایادگار میداند و از قباد و کاوهی آهنگر و فریدون و شیده و ایرج یاد میکند. در بند 62 پیرشهریار اورامی آتشکدهها را محل هبوط بارگاه ذات الهی میداند. دربند 66 پیرهاشم رژوی ازمازندران و کیکاوس یاد میکند وهر یک از قهرمانان اساطیری شاهنامه را در کنار یکی از هفت تن دورهی سلطان اسحاق میگذارد. رستم با بنیامین، گیو با داود، گودرز با پیرموسی، رستم یکدست با مصطفی داودان(احتمال دارد که رستم یکدست اشاره به رستم فرخزاد سپه سالار سپاه ایران درجنگ با اعراب باشد) زواره با رمزبار و جهانبخش با ایوت(کسی با نام جهانبخش درشاهنامه وجود ندارد اما جهانگیر لقبی است که برای رستم به کارمیرود)
دربند 69 پیرشمسالدین از جشن گهنبار و یا گاهنبار سخن بمیان میآورد. (گاهنبار شش جشن بزرگ ایرانیان زرتشتی به نامهای میدیوزرم و میدیوشم و پتیه شهیم و ایاسرم و میدیارم و همسپتمدم است)
دربند 70 پیرعزیز هودانه سلطان اسحاق را در ظاهر سلطان و در باطن همان سوشیانت یعنی موعود دین اشوزرتشت میداند. سوشیانت به معنای نجات دهنده و بعضا پیشوای دین میباشد. در دین زرتشت سوشیانتها هر یک به فاصلهی هزار سال از دیگری ظهور میکنند و با ظهور آخرین آنها رستاخیز رخ خواهد داد.
با نگاهی اجمالی به دفاتر دورهی هفتوانه و گلیم وکول و چهل تن و دورهی عابدین این نوشتار را به سرانجام میرسانیم. دفترهفتوانه توسط هفت تن و هفتوانه و هفت خلیفه سروده شده است. سرایندگان این دفتر و دفاتر دیگر یارسان را از نظر فلسفی میتوان وحدت وجودی به حساب آورد. دفترهفتوانه با کلام زیبا و دلکشی از پیربنیامین آغاز میشود و او از خداوند میخواهد که میرخسرو لرستانی را از چاه قهر وغضبی که گرفتارش شده است رهایی بخشد و سپس سلطان اسحاق به او مژده میدهد که نیازش پذیرفته شده است و داود که دلیل یارسان است میباید برای رهایی میرخسرو از چاه ژرف به یاری او بشتابد. دربند بعدی سلطان به پردهی اسرارالهی میرود تا شرط و پیمانی را که از روز ازل بسته شده است را برای راهنمایی یاران و پیروانش برآورده کند و بنیامین را نیز فرا میخواند تا بیاید و بنگرد و بیندیشد. بنیامین به پردهی اسرار الهی میرود اما نمیتواند خداوند را از هفت نوری که بواقع هفتوانه هستند تشخیص بدهد و فقط هشت نور میبیند. بنابراین از پادشاه جهان امان میخواهد و از او خواهش میکند که چهرهاش را نمایان کند. سپس سلطان اسحاق(که مظهرنورالانوارشده است) به او میگوید راز پوشیده برتو آشکار میشود به شرطی که از خاتون رمزبار تقاضا کنی هشت لقمه گوشت قربانی را برای به حقیقت رسیدن با خود بیاورد و جمعی تکشیل بدهید و تو هم در جمع حاضر باشی. بعد از این کار در هفت طبقات آسمان هر بار یکی از هفت تن خود را قربانی میکند و مراسمی برپا میشود. در دفتر هفتوانه سال تاریخ تجلی و پیدایش هفتوانه تحت عنوان «ورکرم کرو» یا هورخش کرم کند بیان میشود که برابر حروف ابجد همان سال 692 هجری است. در بخشهایی بعدی این دفتر هریک از هفتوانه از جامهها و قالبهای پیشین خود سخن میگوید. سید محمد گوره سوار جامه و مظهر خود را پیش از خلقت در قالب سیمرغ و مشی و مشیانه (دربندهش دوساقهی ریباس که در مهرروز ازمهرماه پس از چهل سال از زمین روییدند و سپس به انسان تبدیل شدند و به زاد و ولد پرداختند و باعث رونق جهان و نابودی دیوان واز کارافتادگی اهریمن شدند) میداند و میگوید در مدینه پیامبر اسلام و علی «ع» را دیدم و سید ابوالوفا ء مظهر خود را زمانی در قالب حمزه عموی پیامبر میداند. در بند دیگر سید با ویسی مظهر خود را بهرام گور میداند و سپس مظهر خود را در دورهی دیگر علمدار علی «ع» معرفی میکند و سپس میگوید هر هفت ما (هفتوانه) در کربلا سرمان را از دست دادیم. در بند دیگری سید حبیب شاه میگوید سرم را به عشق حسین باختم وآن را در کوچههای کوفه به نمایش گذاشتند. در بندهای دیگری سید شهابالدین و سید میراحمد و سید مصطفی هم میگویند سرمان را به عشق حسین باختیم. در بند دیگری هم سید محمد گوره سوار میگوید علی اکبر بودم و تیری به سوی من انداختند. درآخرین بند این دفتر سلطان اسحاق درکلامی بنیامین را پیر هفتوانه و نظام دهندهی همهی بزرگان یارسان و کسی که خواهش و رجاءاش درآخرت مورد قبول واقع میشود معرفی میکند و میگوید که پیمان و اقرار روز ازل را اینک پیریزی کردیم.
دفتر دورهی گلیم وکول
دورهی گلیم وکول بیانگر سفر شش تن از هفت تن(به غیرازداود) به کشورهای یمن و مصر میباشد. نیت آنها شکار پرندگان ساحل رود نیل است. این دفتر یاد آور سفر سی مرغ برای یافتن سیمرغ در منطقالطیرعطار است. شاید بتوان این پرندگان را هم نمادی از تکامل معنوی دانست. به هر ترتیب در شهر یمن بنیامین که در مظهر میرحسین به سر میبرد گرفتار میشود. زیرا تصور میکنند که او قصد ارشاد و هدایت مردم را دارد. میرحسین یا بنیامین پس از چندی براثر لطفی که زندانبان به او میکند میتواند روزها آزاد باشد و شبها به محل حبس خویش باز گردد. او گلیمی بر دوش میافکند و روزها را با سقائی و پارهدوزی در شهر بسر میآورد و از همین رو مردم نام او را گلیم وکول میگذارند. دراین دوره هریک از یاران بنیامین در مظهری بسر میبرند وسرانجام همگی سوار کشتی میشوند و از دریای اسکندریه میگذرند والبته هیچ کدام همدیگر را نمیشناسند. در یکی از شبهای کشتی هدهد نامهی برای بنیامین(میرحسین) میآورد و راه رستگاریش را به وی مینمایاند.
سپس طوفانی در میگیرد و کشتی نشینان چند روزی را در التهاب و نا آرامی به سر میبرند. سرنشینان کشتی ازآنجا که گلیم وکول نماز نمیخواند دلیل نازل شدن طوفان را وجود او درکشتی میدانند و میخواهند تا او را به دریا بیفکنند. اما میره باش تجار(شاه ابراهیم) پی میبرد که گلیم وکول مردی اهورایی سرشت است. بنابراین به سرنشینان کشتی میگوید که برای نجاتمان از ورطهی طوفان بیایید از گلیم وکول بخواهیم تا دعا کند. گلیم وکول دعا میکند و داود به یاری سرنشینان کشتی میآید. با آمدن داود آب دریا آرام میشود و کشتی نشینان او را سه بار زرباران میکنند ولی او سکهها را نمیپذیرد. اما یک دوشاهی درگوشهی لباسش برجای میماند و هنگام بازگشت، سلطان همان دوشاهی را برای اهل سلسله قرار میدهد. پس از آنکه کشتینشینان کرامات داود را میبینند میگویند ای پیر تو که هستی بیا و راهنما و پیر ما باش. داود ابتدا نمی پذیرد و میگوید وظیفهی من در یارسان دلیلی است. اما بعد وسوسه میشود و میپذیرد. هنگام بازگشت سلطان برای این کار او را مورد عتاب قرار میدهد و میگوید هیچ کس نباید از حد خود تجاوز کند. بنابراین داود از سلطان تقاضای بخشش میکند و بعد از پشت سرگذاشتن مراحلی عرفانی سلطان قصور او را میبخشد. برای نجات بنیامین و پنج تن از هفتن همراه او از طوفان، در دفتر دورهی گلیم وکول، هفتوانه هر کدام کلامهای بلندی دارند که با خواهش ورجاء از سلطان میخواهند بنیامین و پنج تن همراه او را نجات دهد. سلطان خواهش آنها را میپذیرد و داود را مامور این کار میکند و از او میخواهد دست داخل پردهی اسرار ببرد و پلنگی را که همپایهی شیر است سوار شود و با پلنگ اسرار فلک، آسمان هفتم را در نوردد و کشتی نشینان را از طوفان برهاند. سرایندگان دفتر گلیم وکول سلطان اسحاق و بنیامین و پیرداود و هوسپه و هورز و هفتوانه هستند.
دفتردورهی چهل تن
با کلامی از پیربنیامین آغاز می شود. بنیامین درکلامی پیچده و رازآمیز سخن از دیجور تار به میان میآورد که گویا مرحلهی تاریکی مطلق و پیش ازآفرینش هستی است. او میگوید درآن هنگام(تاریکی مطلق) شاهم سلطان اسحاق توانست با بزرگی و حشمت خودش یخ بوجود بیاورد و برای اینکه جمع مردان را برپا سازد توفان و تحول بزرگی ایجاد کرد. سرایندگان این دفتر سلطان و هفت تن و چهل تن هستند. پس ازاینکه هفت تن و سلطان اسحاق دربندهایی از روز الست و تاریکی و ظلمات و سپس نور و روشنایی سخن می گویند. به همین دلیل محتوای این دفتر یارسان همسانیهایی با آراء و عقاید مانویان دارد. چهل تن نیز هریک با معرفی مظهر و نام خود در روز ازل و عالم ارواح حضور خود را در جامهی چهل تن و در کنار چهل تنان در«دزارود » که نام روستایی درحوالی شیخان است، بیان میکنند. پس ازآنکه چهل تن به این امر گواهی میدهند سلطان آنها را به شمع و فانوس تشبیه میکند و میگوید چهل تن مظهر خود را در این مکان نمایان کردند و بر این امر گواهی دادند و آنها را به ظاهر چهل تن و در باطن یکی میداند.
دفتر دورهی عابدین
در بین دفاتر یارسان دفتر دورهی عابدین دفتری است که بیشترینهی آن توسط یک نفر سروده شده است. عابدین جاف و یا عابدین چاوش بسال 720 هجری در شهرزور دیده به جهان گشوده است. در فلسفه و عرفان دستی داشته و علم کلام و بلاغت را هم نزد ملاغفور شهرزوری آموخته است. عابدین ابتدا با مسلک یارسان سر ستیز داشته اما سپس در سلک باورمندان این مسلک و در جرگهی ارادتمندان به سلطان اسحاق در میآید. کلام دفترعابدین با گویش سورانی جافی سروده شده است. از کلامهای سروده شده دراین دفتر میتوان پی برد که عابدین به ایران باستان علاقهی فراوانی داشته است و از طرف دیگر تشویق به تشکیل خانواده و کشاورزی ودامپروری و آبادانی و دوری از دروغ گویی و پرداختن به راستگویی و راستاندیشی، به نوعی زمینهی فکری او را شبیه به گاهان زرتشت میکند. عابدین با دلتنگی از ویران شدن شهر هرمزان که نزدیکیهای شهرزور قرار داشته و در تازش تازیان کاملا ویران میشود سخن بمیان میآورد. عابدین قهر وکین و رشک و بدی را کار دیو و اهریمن میداند.
و از یارسانیها میخواهد که همواره از پلشتی و پلیدی دوری کنند. عابدین در چند کلام دل انگیز و زیبا نیز عشق وارادت خود را به سلطان اسحاق بیان می کند. در دفتردورهی عابدین به غیر از خود او کلامهایی از نرگس خانم و سلطان و داود نیز دیده میشود.
خرده سرانجام
نام این دفتر برگرفته از نام خرد ه اوستا میباشد و همانندخرده اوستا مطالب آن بیشتر شامل کلامها و ادعیههایی است که درمراسم جم نشینی و نذر و غسل و ازدواج وغیرو به کار میرود. برای آراستن قسمت پایانی این نوشتار که به دفاتر یارسان اختصاص داشت دعای غسل یارسان ،که به زیبایی توسط «مصطفی داودان» سرود ه شده است را در پایین می آوریم.
به نطق میردان خرقه ی نور نه ور
آوم تشارن قبله م پردیور
وجام ابراهیم آینه ی جهان بین
واقرار شرط او پیربنیامین
واقرار شرط او پیربنیامین
و ردای داود رهنمای رهبر
و نطق نفس موسی قلم زر
و نطق نفس موسی قلم زر
و آو رزبار خاتون محشر
پاک و طاهر بوم ژپا تا وسر
پاک و طاهر بوم ژپا تا وسر
چند نکته:
بد نمی دانم که در پایان به برخی رسومات و ویژگی ها و دستاوردهای فرهنگی آیین یارسان هم اشاراتی بکنم. یکی از کارهایی که یارسانیان انجام می دهند بستن کمر در هنگام مراسم نذری است، که یاد آور کمربند ویژهی زرتشتیان بنام کستی و یا کشتی است که بر روی سدره در هنگام مراسم مذهبی میبندند. یا طبخ نذر با گوشت خروس که در دین زرتشت از پرندگان مقدس به شمار میرفته و با بانگ خویش دیوظلمت را میرهانیده است. یا انجام عمل صفا و یا مشتاق که درآن دویارسانی از هر سن وسال و پایه و مقام و مرتبتی که باشند، سرخم میکنند و با تواضع و فروتنی دست همدیگر را میبوسند. چه زن باشند و چه مرد در واقع به احترام انسانیت همدیگر و به نشانهی تساوی در حقوق انسانی این عمل را انجام میدهند و در واقع فراتر و فروتری نمیشناسند. این رسم یارسان و نیز نحوهی پخش و پختن نذری یاد آور تساوی طلبی و یکسان شمردن حقوق انسانها در مسلک مزدک بامدادان است.
از دیگر نکاتی که درآیین یارسان توجه آدمی را به خود جلب میکند وجود نوعی پلورالیسم دینی در متن کلام دفاتر است. ازآنجا که سرایندگان کلامهای یارسان طیف وسیعی از افراد با گسترهای جغرافیایی بسیطی هستند، بنابراین تنوع دیدگاه وحضور مظاهراشخاص در قالب شخصیتهای گوناگون و یا جلوه گاه هبوط ذات خداوند قرار گرفتن افراد و یا مکانها با فرهنگهای رنگارنگ، در این آیین بسیار چشمگیر میباشد. این مهم باعث ایجاد تکثرگرایی دینی در کلام دفاتر که منثره و متن مقدس پیروان مسلک یارسان به حساب میآیند، شده است. دوری از جنگ مگر برای دفاع نیزیکی از ویژگی کلام دفاتراست. بعنوان نمونه پیرحیات ماچینی از یاران میخواهد راه و روشهای یارسان را با جنگ و ستیز انجام ندهند و مسلک یارسان را به جنگ و جدل مبدل نسازند. پیراحمد برساهی هم در بند شصت از دفتر بارگه بارگه در کلامی میگوید مسلک یارسان را به زور به کسی تحمیل نکنید.
در دفاتر یارسان بارگاه ذات الهی گاهی درکلیسا و گاهی درآتشکده و گاهی در صحرای کربلا و گاهی در کشتی نوح و گاهی در کوفه و گاهی در خانهی هوشنگ و گاهی در سرای رستم و یا سیاوش فرود میآید و هبوط میکند. این موازی سازی اسطورهها وشخصیتهای مذهبی و تاریخی امری بسیار مهم و تامل برانگیز در آیین یارسان بوده است و به باور من میراثی گرانبها برای فرهنگ ایرانی است که میتواند منجر به نوعی روا داری مذهبی و تحمل عقاید و ادیان متفاوت در فرهنگ مردم ایران شود. همچنین اطلاق نام دفتر بر متون مقدس یارسان نیزخود دارای پیشنیه و تاریخی در ایران است. ظاهرا از زمان بهرام گور و سپس تر انوشیروان جمعآوری خدای نامهها به منظور تقویت روح ملی وایجاد یکپارچگی در کشور مورد توجه قرارمیگیرد. گویا در زمان خسروپرویز هم این کار ادامه مییابد واین خداینامهها را هم دفتر مینامیدند. در داستان شیرویه و خسروپرویز هنگامی که خسرو به دستور شیرویه زندانی میشود یکی از خواستههای او از پسرش شیرویه این است که کسی را بفرستد تا در زندان برای او از دفتر داستانهایی بخواند و بدین روش در خلوت حصارش او را از تنهایی وعسرت برهاند. در قرن چهارم هم که خدای نامهها رواج و رونقی در بین مردم داشته است میبینیم که فردوسی دربارهی چگونگی روی آوردن به سرایش شاهنامه میگوید:
چو از «دفتر» این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
بد نمی دانم که در پایان به برخی رسومات و ویژگی ها و دستاوردهای فرهنگی آیین یارسان هم اشاراتی بکنم. یکی از کارهایی که یارسانیان انجام می دهند بستن کمر در هنگام مراسم نذری است، که یاد آور کمربند ویژهی زرتشتیان بنام کستی و یا کشتی است که بر روی سدره در هنگام مراسم مذهبی میبندند. یا طبخ نذر با گوشت خروس که در دین زرتشت از پرندگان مقدس به شمار میرفته و با بانگ خویش دیوظلمت را میرهانیده است. یا انجام عمل صفا و یا مشتاق که درآن دویارسانی از هر سن وسال و پایه و مقام و مرتبتی که باشند، سرخم میکنند و با تواضع و فروتنی دست همدیگر را میبوسند. چه زن باشند و چه مرد در واقع به احترام انسانیت همدیگر و به نشانهی تساوی در حقوق انسانی این عمل را انجام میدهند و در واقع فراتر و فروتری نمیشناسند. این رسم یارسان و نیز نحوهی پخش و پختن نذری یاد آور تساوی طلبی و یکسان شمردن حقوق انسانها در مسلک مزدک بامدادان است.
از دیگر نکاتی که درآیین یارسان توجه آدمی را به خود جلب میکند وجود نوعی پلورالیسم دینی در متن کلام دفاتر است. ازآنجا که سرایندگان کلامهای یارسان طیف وسیعی از افراد با گسترهای جغرافیایی بسیطی هستند، بنابراین تنوع دیدگاه وحضور مظاهراشخاص در قالب شخصیتهای گوناگون و یا جلوه گاه هبوط ذات خداوند قرار گرفتن افراد و یا مکانها با فرهنگهای رنگارنگ، در این آیین بسیار چشمگیر میباشد. این مهم باعث ایجاد تکثرگرایی دینی در کلام دفاتر که منثره و متن مقدس پیروان مسلک یارسان به حساب میآیند، شده است. دوری از جنگ مگر برای دفاع نیزیکی از ویژگی کلام دفاتراست. بعنوان نمونه پیرحیات ماچینی از یاران میخواهد راه و روشهای یارسان را با جنگ و ستیز انجام ندهند و مسلک یارسان را به جنگ و جدل مبدل نسازند. پیراحمد برساهی هم در بند شصت از دفتر بارگه بارگه در کلامی میگوید مسلک یارسان را به زور به کسی تحمیل نکنید.
در دفاتر یارسان بارگاه ذات الهی گاهی درکلیسا و گاهی درآتشکده و گاهی در صحرای کربلا و گاهی در کشتی نوح و گاهی در کوفه و گاهی در خانهی هوشنگ و گاهی در سرای رستم و یا سیاوش فرود میآید و هبوط میکند. این موازی سازی اسطورهها وشخصیتهای مذهبی و تاریخی امری بسیار مهم و تامل برانگیز در آیین یارسان بوده است و به باور من میراثی گرانبها برای فرهنگ ایرانی است که میتواند منجر به نوعی روا داری مذهبی و تحمل عقاید و ادیان متفاوت در فرهنگ مردم ایران شود. همچنین اطلاق نام دفتر بر متون مقدس یارسان نیزخود دارای پیشنیه و تاریخی در ایران است. ظاهرا از زمان بهرام گور و سپس تر انوشیروان جمعآوری خدای نامهها به منظور تقویت روح ملی وایجاد یکپارچگی در کشور مورد توجه قرارمیگیرد. گویا در زمان خسروپرویز هم این کار ادامه مییابد واین خداینامهها را هم دفتر مینامیدند. در داستان شیرویه و خسروپرویز هنگامی که خسرو به دستور شیرویه زندانی میشود یکی از خواستههای او از پسرش شیرویه این است که کسی را بفرستد تا در زندان برای او از دفتر داستانهایی بخواند و بدین روش در خلوت حصارش او را از تنهایی وعسرت برهاند. در قرن چهارم هم که خدای نامهها رواج و رونقی در بین مردم داشته است میبینیم که فردوسی دربارهی چگونگی روی آوردن به سرایش شاهنامه میگوید:
چو از «دفتر» این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان
همان بخردان نیز و هم راستان
و در ادامه میگوید:
همان بخردان نیز و هم راستان
و در ادامه میگوید:
که این نامه را دست پیش آورم
ز «دفتر» به گفتار خویش آورم
و اما اگر بپذیریم که کوتاه آمدن در برابر تهاجم فرهنگهای بیگانه تنها میتواند عناصری از فرهنگ قوم مغلوب را در برابر قوم غالب حفظ کند و عدم ایستادگی باعث از بین رفتن و مستحیل شدن فرهنگ ملتی میشود که مورد تجاوز نظامی قرار گرفته است.(سیدجوادطباطبایی– دیباچه ی برنظریهی انحطاط ایران) درعین حال اگرقبول کنیم که فرهنگها در تقابل و بده بستان آگاهانه و همعرض با همدیگر شکوفاتر و پویاتر میشوند. بنابراین میباید براین نکته معترف و خستو شویم که ایستادگی یارسانیها در گسترهی تاریخ ایران باعث نگاه داشت و حفظ عناصر بیشماری از فرهنگ ناب ایران زمین و آمیزش آن با جنبهها و ویژگیهای بهتر و برگزیدهتر فرهنگ جدید و آیین نژاد سامی شده است. به این معنا که اگر با نگاهی فلسفی به این مقوله بنگریم و ایستادگی را به ایجاد تضاد دیالکتیکی در برابر تهاجم تعبیر کنیم، بنابراین آنجا که ایستادگی و مقاومت بیشتری درگذرایام صورت بگیرد کنش و واکنش آگاهانه و گزینش بهتری صورت خواهد گرفت. به نظرراقم این سطورآیین یارسان نماد روشن و بارز و نتیجه و حاصل پایمردی وایستادگی در برابر تهاجم است و با نگاه داشت عناصر زنده و جاندار فرهنگ کهن ایران و برداشت و استفادهی بجا و گزینشی از عناصر آیین و فرهنگ جدید، راهی نوین در برابر باورمندان بدین مسلک نهاده است.
ز «دفتر» به گفتار خویش آورم
و اما اگر بپذیریم که کوتاه آمدن در برابر تهاجم فرهنگهای بیگانه تنها میتواند عناصری از فرهنگ قوم مغلوب را در برابر قوم غالب حفظ کند و عدم ایستادگی باعث از بین رفتن و مستحیل شدن فرهنگ ملتی میشود که مورد تجاوز نظامی قرار گرفته است.(سیدجوادطباطبایی– دیباچه ی برنظریهی انحطاط ایران) درعین حال اگرقبول کنیم که فرهنگها در تقابل و بده بستان آگاهانه و همعرض با همدیگر شکوفاتر و پویاتر میشوند. بنابراین میباید براین نکته معترف و خستو شویم که ایستادگی یارسانیها در گسترهی تاریخ ایران باعث نگاه داشت و حفظ عناصر بیشماری از فرهنگ ناب ایران زمین و آمیزش آن با جنبهها و ویژگیهای بهتر و برگزیدهتر فرهنگ جدید و آیین نژاد سامی شده است. به این معنا که اگر با نگاهی فلسفی به این مقوله بنگریم و ایستادگی را به ایجاد تضاد دیالکتیکی در برابر تهاجم تعبیر کنیم، بنابراین آنجا که ایستادگی و مقاومت بیشتری درگذرایام صورت بگیرد کنش و واکنش آگاهانه و گزینش بهتری صورت خواهد گرفت. به نظرراقم این سطورآیین یارسان نماد روشن و بارز و نتیجه و حاصل پایمردی وایستادگی در برابر تهاجم است و با نگاه داشت عناصر زنده و جاندار فرهنگ کهن ایران و برداشت و استفادهی بجا و گزینشی از عناصر آیین و فرهنگ جدید، راهی نوین در برابر باورمندان بدین مسلک نهاده است.
فرجام سخن
دیر زمانی بود که مسلک یارسان بعنوان نمادی از ایستادگی و دگر بودگی نظر مرا به خویش جلب کرده و به اندیشه وا میداشت. میدیدم که عناصری از فرهنگ ایران کهن (زرتشتیان، مزدکیان، مانویان، زروانیسم ، آئین مهر) و عرفان اسلامی در این آیین دیده میشود. بواقع یارسان تمامی اینها را در خود داشت و در عین حال هیچ یک از اینها هم نبود. در طول چند سال گذشته گاهی در مراسم نذری یارسان شرکت میکردم و برخی از دعاهایی که توسط سید اهل حق براین نذرها خوانده میشد را مینوشتم. ازمراحل گوناگون مراسم نذری عکس و یا فیلم تهیه میکردم. ازپختن نانی که آن را «تیری» مینامند تا نحوه تقسیم نذر ودعا دادن آن همه و همه. اما انگیزهی نوشتن این مقاله هنگامی به من دست داد که همراه افراد خانوادهام و تنی چند از اقوام به زیارت بارگاه سلطان اسحاق که در جادهی منتهی به شهر نوسود(منطقهی مرزی ایران وعراق ) قرار دارد رفتیم. با آنکه ما اول آبانماه را برای این سفرکوتاه انتخاب کرده بودیم اما صحن و محوطهی بارگاه سلطان پر از جمعیت مشتاق وارادتمندان به آن پیر و پیمبر بود. هرسال پس از پایان روزهی سه روزهی یارسانیها و در هنگام عید خاوندکار(که ماه کامل پس ازشروع زمستان کردی یعنی ازاول آبان به بعد سه روز مانده به تکمیل شدن ماه ایام روزه است) بارگاه سلطان پر ازدحامترین روزهای خودش را تجربه میکند. با این وجود وقتی ما به بارگاه سلطان رسیدیم تمامی اتاقها وجم خانه پر بود و ما در فضای باز و زیر سقفی از ستاره شب را به صبح رساندیم. گاهی جمعی از خیل کلام کنان درکنار بارگه سلطان مینشستند و با همدیگر کلامی میخواندند و نوای تنبور و صدای دست زدن جمعی که گردا گردشان نشسته بودند آنها را همراهی میکرد. در این سفر من توانستم خرابههای پل پردیور که در زمان خود سلطان بر روی سیروان ساخته شده است را ببینم. این پل در قسمت جنوب بارگاه سلطان و در مسیری قرار دارد که منتهی به چشمهای موسوم به کانی شفا (چشمهی شفا) میشود. در کناراین چشمه، سنگ بزرگی قرار دارد و کسانی که برای مراد گرفتن به این چشمه میروند معتقدند اگر سنگی بر روی سطح شیبدار(باشیبی درحدود 80تا 85 درصد) این سنگ قرار بدهی و نیفتد بواقع مرادت حاصل شده است.
بارگاه حضرت مصطفی داودان از هفت تن و خاتون دایراک (مادر سلطان و از هفت تن) و سید محمد گوره سوار (پسر سلطان و از هفتوانه) در مسیر منتهی به همین چشمه قرار دارد. جمعیت زیادی درحال رفت وآمد دراین مسیر بودند. ازبعضی از آنها محل چشمهی تشار را میپرسیدم و نهایتا پاسخی که گرفتم حکایت ازخشک شدن آب این چشمه داشت. به هر ترتیب حاصل این سفر یک روزه نوشتاری است که درپیش رو دارید و عنوان این نوشتار را هم به دلیل آغاز دورهی حقیقت و به کمال رسیدن آیین یارسان و نیز وجود بارگاه سلطان درغرب سرزمین مادریمان ایران کهن، خورشید مغرب گذاشتم.
دیر زمانی بود که مسلک یارسان بعنوان نمادی از ایستادگی و دگر بودگی نظر مرا به خویش جلب کرده و به اندیشه وا میداشت. میدیدم که عناصری از فرهنگ ایران کهن (زرتشتیان، مزدکیان، مانویان، زروانیسم ، آئین مهر) و عرفان اسلامی در این آیین دیده میشود. بواقع یارسان تمامی اینها را در خود داشت و در عین حال هیچ یک از اینها هم نبود. در طول چند سال گذشته گاهی در مراسم نذری یارسان شرکت میکردم و برخی از دعاهایی که توسط سید اهل حق براین نذرها خوانده میشد را مینوشتم. ازمراحل گوناگون مراسم نذری عکس و یا فیلم تهیه میکردم. ازپختن نانی که آن را «تیری» مینامند تا نحوه تقسیم نذر ودعا دادن آن همه و همه. اما انگیزهی نوشتن این مقاله هنگامی به من دست داد که همراه افراد خانوادهام و تنی چند از اقوام به زیارت بارگاه سلطان اسحاق که در جادهی منتهی به شهر نوسود(منطقهی مرزی ایران وعراق ) قرار دارد رفتیم. با آنکه ما اول آبانماه را برای این سفرکوتاه انتخاب کرده بودیم اما صحن و محوطهی بارگاه سلطان پر از جمعیت مشتاق وارادتمندان به آن پیر و پیمبر بود. هرسال پس از پایان روزهی سه روزهی یارسانیها و در هنگام عید خاوندکار(که ماه کامل پس ازشروع زمستان کردی یعنی ازاول آبان به بعد سه روز مانده به تکمیل شدن ماه ایام روزه است) بارگاه سلطان پر ازدحامترین روزهای خودش را تجربه میکند. با این وجود وقتی ما به بارگاه سلطان رسیدیم تمامی اتاقها وجم خانه پر بود و ما در فضای باز و زیر سقفی از ستاره شب را به صبح رساندیم. گاهی جمعی از خیل کلام کنان درکنار بارگه سلطان مینشستند و با همدیگر کلامی میخواندند و نوای تنبور و صدای دست زدن جمعی که گردا گردشان نشسته بودند آنها را همراهی میکرد. در این سفر من توانستم خرابههای پل پردیور که در زمان خود سلطان بر روی سیروان ساخته شده است را ببینم. این پل در قسمت جنوب بارگاه سلطان و در مسیری قرار دارد که منتهی به چشمهای موسوم به کانی شفا (چشمهی شفا) میشود. در کناراین چشمه، سنگ بزرگی قرار دارد و کسانی که برای مراد گرفتن به این چشمه میروند معتقدند اگر سنگی بر روی سطح شیبدار(باشیبی درحدود 80تا 85 درصد) این سنگ قرار بدهی و نیفتد بواقع مرادت حاصل شده است.
بارگاه حضرت مصطفی داودان از هفت تن و خاتون دایراک (مادر سلطان و از هفت تن) و سید محمد گوره سوار (پسر سلطان و از هفتوانه) در مسیر منتهی به همین چشمه قرار دارد. جمعیت زیادی درحال رفت وآمد دراین مسیر بودند. ازبعضی از آنها محل چشمهی تشار را میپرسیدم و نهایتا پاسخی که گرفتم حکایت ازخشک شدن آب این چشمه داشت. به هر ترتیب حاصل این سفر یک روزه نوشتاری است که درپیش رو دارید و عنوان این نوشتار را هم به دلیل آغاز دورهی حقیقت و به کمال رسیدن آیین یارسان و نیز وجود بارگاه سلطان درغرب سرزمین مادریمان ایران کهن، خورشید مغرب گذاشتم.
کامران تکوک
کرمانشاه، آبان هشتاد و هشت
کرمانشاه، آبان هشتاد و هشت
فهرست منابعی که دراین نوشتار از آنها بهره گرفتهام اینها هستند:
آفرینش وتاریخ – مطهربن طاهرمقدسی به کوشش محمدرضاشفیعی کدکنی
ارسطوی بغداد – ازعقل یونانی به وحی قرآنی – محمدرضا فشاهی
اوستا – گزارش وپژوهش دکتر جلیل دوستخواه اصفهانی
افسانه ی اسطوره – نجف دریابندری
بابک خرمدین – سعید نفیسی
بزرگان یارسان – صدیق صفی زاده (بوره که ئی)
بندهش – فرنبغ دادگی – گزارنده زنده یاد مهرداد بهار
تاریخ ادبیات ایران – استاد ذبیح الله صفا – جلداول
تاریخ تحلیلی اهل حق – محمد علی سلطانی
تاریخ سیستان – به تصحیح ملک الشعرا بهار
دو قرن سکوت – عبدالحسین زرین کوب
دیباچهی برنظریهی انحطاط ایران - سید جواد طباطبایی
جدال میان عربی و فارسی – دکترآذرتاش آذرنوش
جنبشهای دینی ایرانی – دکتر غلامحسین صدیقی
حلاج – علی میر فطروس
حماسه آفرینان شاهنامه – مصطفی جیحونی
خرده اوستا – استاد ابراهیم پورداود
دانشنامهی مزد یسنا – دکتر جهانگیر اوشیدری
ستیز و سازش - جمشید کرشاسب چوکسی
شاهنامه ی فردوسی و فلسفه ی تاریخ ایران – مرتضی ثاقب فر
شاهنامه ی فردوسی براساس نسخهی ویراستهی دکترجلال خالقی مطلق و نسخهی مسکو
فردوسی – دکتر محمدامین ریاحی
قلندریه در تاریخ – محمدرضا شفیعی کدکنی
نامهی سرانجام یا کلام خزانه - صدیق صفی زاده؛ (با توجه به کمبود منابع در خصوص آیین یارسان بیشترین استفاده را ازاین کتاب بردهام وتمامی کلامها نیز از این کتاب ذکرشده است بنابراین جا دارد که مراتب قدرشناسیام را نسبت به مصح وگردآورندهی سخت کوش این دفاترجناب صفی زاده اظهارنمایم).
واژه نامک–عبدالحسین نوشین
ارسطوی بغداد – ازعقل یونانی به وحی قرآنی – محمدرضا فشاهی
اوستا – گزارش وپژوهش دکتر جلیل دوستخواه اصفهانی
افسانه ی اسطوره – نجف دریابندری
بابک خرمدین – سعید نفیسی
بزرگان یارسان – صدیق صفی زاده (بوره که ئی)
بندهش – فرنبغ دادگی – گزارنده زنده یاد مهرداد بهار
تاریخ ادبیات ایران – استاد ذبیح الله صفا – جلداول
تاریخ تحلیلی اهل حق – محمد علی سلطانی
تاریخ سیستان – به تصحیح ملک الشعرا بهار
دو قرن سکوت – عبدالحسین زرین کوب
دیباچهی برنظریهی انحطاط ایران - سید جواد طباطبایی
جدال میان عربی و فارسی – دکترآذرتاش آذرنوش
جنبشهای دینی ایرانی – دکتر غلامحسین صدیقی
حلاج – علی میر فطروس
حماسه آفرینان شاهنامه – مصطفی جیحونی
خرده اوستا – استاد ابراهیم پورداود
دانشنامهی مزد یسنا – دکتر جهانگیر اوشیدری
ستیز و سازش - جمشید کرشاسب چوکسی
شاهنامه ی فردوسی و فلسفه ی تاریخ ایران – مرتضی ثاقب فر
شاهنامه ی فردوسی براساس نسخهی ویراستهی دکترجلال خالقی مطلق و نسخهی مسکو
فردوسی – دکتر محمدامین ریاحی
قلندریه در تاریخ – محمدرضا شفیعی کدکنی
نامهی سرانجام یا کلام خزانه - صدیق صفی زاده؛ (با توجه به کمبود منابع در خصوص آیین یارسان بیشترین استفاده را ازاین کتاب بردهام وتمامی کلامها نیز از این کتاب ذکرشده است بنابراین جا دارد که مراتب قدرشناسیام را نسبت به مصح وگردآورندهی سخت کوش این دفاترجناب صفی زاده اظهارنمایم).
واژه نامک–عبدالحسین نوشین
بارگاه سلطان اسحاق
بارگاه سلطان اسحاق
بارگاه حضرت مصطفی داوودان (از هفت تن)
چشمه کانی شفا
بازمانده های پل پردیور
راه منتهی به آرامگاه سلطان اسحاق
بارگاه پیر موسی (کرند غرب)
پخت و تهیه نذری
پخت و تهیه نذری
نمایی از دعا دادن نذری- خادم در حال خواندن دعا
نواله یا موچه (نذری آماده شده)
منبع ارسالی از داخل کشور
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar